داشتن کلاه بر سر. (فرهنگ فارسی معین). عمل کلاهدار. و رجوع به مادۀ قبل شود، کنایه از پادشاهی و سلطنت. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آئین سروری داند. حافظ. حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر کلاهداریش اندر سر شراب رود. حافظ (دیوان چ غنی ص 150) و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبات آن شود
بمعنی پادشاهی باشد. (برهان). پادشاهی و سلطنت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : ترا میان سران کی رسد کله داری ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا. خاقانی. نه آن شد کله داری پادشاه که دارد به گنجینه در صد کلاه. نظامی. کله داری آن شدکه بر هر سری نهد هر زمان از کلاه افسری. نظامی. آمدند از ره شکرباری کرده زیر قصب کله داری. نظامی. و رجوع به کلاه داری شود. ، کنایه از سرکشی هم هست. (برهان) (ناظم الاطباء). سرکشی. تکبر. (فرهنگ فارسی معین). غرور. خودنمایی: از روی کله داری بر فرق سراندازان از سنگدلی هر دم سنگی دگر اندازد. خاقانی. دل هم به کله داری بر عشق سراندازد یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد. خاقانی. روا نبود که چون من زن شماری کله داری کند با تاجداری. نظامی. نان دهانم بدین کله داری نان خورانم بدان گنه کاری. نظامی. ، نگاه داشتن کلاه. نگاه داشتن کلاه بزرگان و محتشمان، کنایه از خدمتگزاری و چاکری: چون به هم صحبتیش پیوستم به کله داریش کمر بستم. نظامی