جدول جو
جدول جو

معنی شگرفی

شگرفی
نیکویی، زیبایی، برای مثال کز شگرفیّ و دلبریّ و خوشی / بود یاری سزای نازکشی (نظامی۴ - ۶۲۸)
تصویری از شگرفی
تصویر شگرفی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شگرفی

شگرفی

شگرفی
نیکویی زیبایی، احتشام بزرگی، قوت نیرومندی، عجیبی شگفتی، ندرت کمیابی
فرهنگ لغت هوشیار

شگرفی

شگرفی
خوبی. نیکویی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) :
همه روز این شگرفی بودکارش
همه عمر این روش بود اختیارش.
نظامی.
، زیبایی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). اعلایی. (ناظم الاطباء) :
رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن
گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن.
خاقانی (دیوان ص 649).
گه به زبان دیگران وعده خوش همی دهی
گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری.
خاقانی.
کز شگرفی و دلبری و کشی
بود یاری سزای نازکشی.
نظامی.
رخ و زلفت از شگرفی صفت بهار دارد
خنک آنکه سروقدی چو تو در کنار دارد.
کمال الدین اسماعیل.
، احتشام. بزرگی. حشمت. (یادداشت مؤلف) : جوان است و با مروت و شگرفی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606) ، زیرکی. جلدی. چابکی. (یادداشت مؤلف).
- شگرفی کردن، زیرکی و جلدی در کاری کردن. (انجمن آرا). جلدی. چستی. ناشکیبایی. چالاکی. (یادداشت مؤلف) :
شگرفی کرد تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مهر برداشت.
نظامی (از انجمن آرا).
بسی کردم شگرفیها که شاید
که گویم با توأم شرمی نیاید.
نظامی.
جهد بسی کرد و شگرفی بسی
تا کند از ما به تکلف کسی.
نظامی.
- شگرفی نمودن، جدیّت نشان دادن. جهد و کوشش کردن. کوشش بکار بردن:
کیسه بری چند شگرفی نمود
هیچ شگرفیش نمی کرد سود.
نظامی.
رجوع به ترکیب شگرفی کردن شود
لغت نامه دهخدا

شگرف

شگرف
عجیب، طرفه، نیکو و خوش آیند، کمیاب و بی نظیر در خوبی و زیبایی، برای مِثال چو دیدند آن شگرفان روی شیرین / گزیدند از حسد لب های زیرین (نظامی۲ - ۱۵۲)
شگرف
فرهنگ فارسی عمید

شرفی

شرفی
منسوب است به شرف که جایی است در مصر. (از انساب سمعانی) ، منسوب است به شرف که مکانی است در اندلس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

شرفی

شرفی
سعید بن سیدقرشی، منسوب به شرف در مصر، محدث است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
ابواسحاق ابراهیم بن محمد شرفی. خطیب قرطبه منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیه. (از منتهی الارب)
یاقوت بن عبداﷲ... موصلی. کاتب است و منسوب به شرف که موضعی است به اشبیلیه. (از منتهی الارب)
علی بن ابراهیم ضریر فقیه. منسوب است به شرف (در مصر). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا