بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
متدین. صاحب دین. مؤمن. دیندار. دینی. متشرع: هر آن دینور کو نه بردین بود ز یزدان و از منش نفرین بود. فردوسی. یکی دینور بود یزدان پرست که هرگز نبردی به بیداد دست. فردوسی. بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای من تا به سی پدر همه دیندار و دینورم. سوزنی. دینور نه و ریاست کرده به دینور کیش مغان و دعوت خورده بدامغان. خاقانی