جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با هی کردن

هی کردن

هی کردن
در تداول، راندن اسب و دیگر چارپایان باشد. به رفتن داشتن ستور را
لغت نامه دهخدا

پی کردن

پی کردن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پِی زَدَن، پِی بُریدَن، پِی بَرکِشیدَن، پِی بَرگُسَلیدَن
تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن
پی کردن
فرهنگ فارسی عمید

طی کردن

طی کردن
سپردن گذشتن (از راهی) طی طریق کردن، نوردیدن در نوردیدن پیچیدن (بساط طومار)، مردن نفس آخر کشیدن، یا طی کردن قیمت چیزی را. در بهای آن توافق کردن، یا طی کردن نامه. در پیچیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار

لهی کردن

لهی کردن
اجازه دادن رخصت دادن: گر زنش را بلفظ بخارایی عادتی گویم: لهی کنی که بگایم ک - لهی کند. (سوزنی جها)
فرهنگ لغت هوشیار