جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سوخته جان

سوخته شدن

سوخته شدن
آتش گرفتن مشتعل شدن محترق شدن: شهر سوخت، هر واکنش شیمیایی که حرارت و روشنایی بدهد احتراق. توضیح آزمایش می دهد که تقریبا همیشه ترکیب اجسام با اکسیژن تولید حرارت میکند و اغلب با روشنایی همراه است، صدمه روحی و معنوی دیدن، (بزبان کودکان) باختن در بازی: تو سوختی برو کنار، احتراق. سوختن ستاره، آتش گیراندن در چیزی سوزاندن محترق کردن مشتعل ساختن: نخواهی که باشی چنین تیره روز بدیوانگی خرمن خود مسوز. (سعدی)، روحا صدمه زدن، نابود کردن یا سوختن دماغ. بور شدن خجل شدن، نا امید شدن، یا سوختن ستاره. آن بور که ستاره و آفتاب بهم آید و این نام از بهر آن نهادند که آفتاب را به آتش تشبیه کردند و ناپدید شدن ستاره از دیدار و اندر آمدن او به شعاع آفتاب مانند سوختن و ناچیز شدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار

سوخته زار

سوخته زار
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول. دارای 150تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

سوخته بال

سوخته بال
بال و پر ریخته:
با بلبلان سوخته بال ضمیر من
پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

سوخت دان

سوخت دان
جای ریختن سوخت، جای انبار کردن و نگه داشتن سوخت
سوخت دان
فرهنگ فارسی عمید

تخته جان

تخته جان
دهی است از دهستان شاخنات در بخش درمیان شهرستان بیرجند که در پنجاه وهشت هزارگزی شمال درمیان و هفده هزارگزی خاور شوسۀ عمومی قاین به درح قرار دارد. جلگه ای گرمسیر است و 625 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

سوخت دان

سوخت دان
جائی که مواد سوختنی ریزند، آنجا از نانوائی که گون و هیمه گرد کنند، جای گون و هیمه در دکان نانوایی، (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

سخت جان

سخت جان
آنکه به آسانی دست از جان نکشد آنکه به سهولت نمیرد، بیرحم سنگدل
سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار

سخت جان

سخت جان
آنکه به سختی جان بدهد، جان سخت، کنایه از کسی که در سختی ها و بلا ها پایداری و استقامت داشته باشد، کنایه از خسیس و ممسک
سخت جان
فرهنگ فارسی عمید