جدول جو
جدول جو

معنی عاجزوار

عاجزوار
مانند عاجزان، برای مثال چو عاجزوار باید عاقبت مرد / چه افلاطون یونانی چه آن کرد (نظامی۲ - ۳۳۷)
تصویری از عاجزوار
تصویر عاجزوار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عاجزوار

عاجزوار

عاجزوار
بمانند عاجز. ناتوان وار. ناتوان:
چو عاجزوار باید عاقبت مرد
چه افلاطون یونانی چه آن کرد.
نظامی.
و رجوع به عاجز شود
لغت نامه دهخدا

تاج وار

تاج وار
مانند تاج، لایق تاج، گرانبها، گوهر یا چیزی که در خور تاج پادشاهان باشد
لغت نامه دهخدا

سابزوار

سابزوار
سبزوار. نام شهر معروفی به خراسان و اسم صحیح تر آن سابزوار است. ولی مردم اختصاراً آن را سبزوارگویند. (معجم البلدان ج اول: بیهق) (لسترنج، ترجمه عرفان ص 417). رجوع به سبزوار در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

عاجزنواز

عاجزنواز
نوازندۀ عاجز. تیمارخوار ناتوان. که ناتوانان را نوازد و دستگیری کند:
زمین بوس شه تازه تر کرد باز
چنین گفت کای شاه عاجزنواز.
نظامی.
تواند که بانوی عاجزنواز
گشاید بما بر در گنج باز.
نظامی.
و رجوع به عاجز شود
لغت نامه دهخدا

عزیزوار

عزیزوار
عزیزسان. گرامی وار. همانند مردم ارجمند:
من داشته ام عزیزوارش
تو نیز چو من عزیز دارش.
نظامی
لغت نامه دهخدا