عمل و شغل شکارافکن. شکارچی گری. صیادی. شکارگری: کوهی از قیر پیچ پیچ شده بر شکارافکنی بسیچ شده. نظامی. به شکارافکنی گشاد کمند از پی گور کند گوری چند. نظامی. بچۀ گور خورده سیر شده به شکارافکنی دلیر شده. نظامی. و رجوع به شکارافکن شود
صفت حالیه. در حال شکارافکنی. در حال شکار کردن. شکارکنان: شکارافکنان دشتها درنوشت همی کرد نخجیر در کوه و دشت. نظامی. شکارافکنان در بیابان چین بپرداخت از گور و آهو زمین. نظامی. ملک فیلقوس از تماشای دشت شکارافکنان سوی آن زن گذشت. نظامی. و رجوع به شکارافکن و شکارافکنی شود
بارافگن. لفظاً صفت فاعلی است ولی بمعنی محل نهادن بار و جایگاه خالی کردن بار باشد. طالب آملی گوید: گلزار عیش و لاله ستان نشاط را بارافکن قوافل عیش این مشام بود. (از آنندراج). رجوع به بارانداز شود.
شیرافگن. شیراوژن. آنکه شیر را بر زمین افکند و از پای درآورد. (یادداشت مؤلف). کسی که شیر را هلاک می سازد و بر زمین می افکند، شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). شیرانداز. کنایه از مردم قوی و پرزور. (آنندراج). شجاع. بسیار شجاع. سخت شجاع. (یادداشت مؤلف) : همه نامداران بر این هم سخن که کاموس شیرافکن افکند بن. فردوسی. ز خون چشیدن شیرافکنان آن دو سپاه بسان مردم میخواره مست شد روباه. فرخی. بدید کوشش رزم آوران دشمن را شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای. مختاری. آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیر دست از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته. خاقانی. تا بشنیدم کاَّهوی شیرافکن من ماتمزده شد چون دل بی مسکن من. خاقانی. اگر شیر گور افکند وقت زور تو شیرافکنی بلکه بهرام گور. خاقانی. بترس ارچه شیری ز شیرافکنان دلیری مکن با دلیرافکنان. نظامی. شیردلی کن که دلیرافکنی شیر خطا گفتم شیرافکنی. نظامی. به چشم آهوان آن چشمۀ نوش دهد شیرافکنان را خواب خرگوش. نظامی. - مریخ شیرافکن، مریخ افکننده شیر بمناسبت آنکه مریخ ستارۀ جنگجویان و مظهر جنگ است: عطارد کرده زَاوّل خط جوزا سوی مریخ شیرافکن تماشا. نظامی