جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دوشادوش

دوشادوش

دوشادوش
صفی با افرادی بهم پیوسته، دوش بدوش، دوش بادوش، شانه بشانه، (ناظم الاطباء)، همدوش، همراه، همبر، در یک رده و صف برابر: مردم کره دوشادوش سربازان به جنگ پرداختند، (یادداشت مؤلف) :
تا رسیدند هر دو دوشادوش
به بیابانی از بخار به جوش،
نظامی،
هرکجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من،
(یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

دوشادوش

دوشادوش
مرکب از ’دوخت’ + ’مان’ مزید مؤخر چنانکه در ساختمان، دوخت، دوختن، (یادداشت مؤلف) : جبۀ او بود نادوخته همچنان جبۀ بافتۀ بی دوختمان، (ترجمه دیاتسارون ص 354)
لغت نامه دهخدا

دورادور

دورادور
بسیار دور، از دور، برای مِثال گر به رویت کنند نسبت حور / جان من نسبتی است دورادور (حیاتی گیلانی - لغتنامه - دورادور)
دورادور
فرهنگ فارسی عمید

دورادور

دورادور
با فاصله بسیار، از دور، (ناظم الاطباء)، از ساحت دور، از بسیار دور، (یادداشت مؤلف) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509)، علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد از یک جانب رود درخت بسیار و دیگر جانب دورادور لشکر، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351)،
مرا به هجو مترسان چنین ز دورادور
اگر برابر من شاعری و نظم آرای،
سوزنی،
به نوشانوش می در کاس می داشت
ز دورادور شه را پاس می داشت،
نظامی،
نه گنج وصل تمنا کنم نه گنج حضور
خوشم به خواری هجر و نگاه دورادور،
امیرشاهی (از آنندراج)،
- از دورادور کسی را شناختن، آشنایی اسمی داشتن با کسی، از طریق آثار و ذکر او بوسیلۀدیگران کسی را شناختن: از دورادور او را می شناسم، نام او را شنیده ام، (از یادداشت مؤلف)،
- دوختن جامه دورادور، با بخیه های گشاد دوختن آن را، (یادداشت مؤلف) : شصر، دورادور دوختن، (منتهی الارب)،
،
بعید، مستبعد، غیرممکن و غیرمحتمل:
گر به رویت کنند نسبت حور
جان من نسبتی است دورادور،
حیاتی گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا