معنی مرغ زبانی - فرهنگ فارسی عمید
معنی مرغ زبانی
- مرغ زبانی
- بیهوده گویی، برای مثال دام نه ای دانه فشانی مکن / با چو منی مرغ زبانی مکن (نظامی۱ - ۴۶)
تصویر مرغ زبانی
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مرغ زبانی
مرغ زبانی
- مرغ زبانی
- بیهوده گویی کلمات بیهوده و بی معنی ادا کردن: دام نه ای دانه فشانی مکن با چو منی مرغ زبانی مکن. (گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
مرغ زبانی
- مرغ زبانی
- عمل مرغ زبان. نغمه خوانی، زبان بازی:
دام نه ای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغ زبانی مکن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مرغ زبانک
- مرغ زبانک
- زَبان گُنجِشک، درختی زینتی از خانوادۀ زیتون با برگ هایی شبیه برگ بادام که مصرف دارویی دارد
وَن، تِلَک، بِنجِشک زُوان، گُنجِشک زَبان، لِسانُ الَعصافیر
فرهنگ فارسی عمید
مرغ زبانک
- مرغ زبانک
- بار درختی است که به شکل زبان گنجشک شود، و آن را به تازی لسان العصافیر خوانند. (جهانگیری) (برهان). رجوع به زبان گنجشگ شود
لغت نامه دهخدا
چرب زبانی
- چرب زبانی
- نصیحت و خوشامدی. (ناظم الاطباء). چرب گفتاری. چرب گوئی. خوش سخنی. چرب سخنی. گفتن سخنان دل انگیز و مطبوع طبع مستمع. شیرین سخنی. ثَطعَمَه. بِلَّه. (منتهی الارب) :
از باده و از چرب زبانی چنان ماه
اندر سر ما هر دو ز مستی اثر آمد.
سوزنی.
شیرین سخنم دیدو بدان چرب زبانی
زآن سنگدلی پارگکی نرمتر آمد.
سوزنی.
، تملق. (ناظم الاطباء). چاپلوسی. تملق گوئی. خوش آمدگوئی. گفتن سخنان خوش ظاهر و فریبنده:
دشمن چو نکوحال شوی گرد تو گردد
زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش.
ناصرخسرو.
فصاحت را با وقاحت برآمیخته است وچرب زبانی را سرمایۀ لقمه های چرب گردانیده. (سندبادنامۀ ظهیری ص 169). رجوع به چرب زبان و چرب سخنی شود
لغت نامه دهخدا