دشمنی داشتن. عداوت داشتن: همانا که کاوس بد کرده بود جهان آفرین را بیازرده بود که دیوی چنین بر سیاوش گماشت ندانم چه زآن بی گنه کینه داشت. فردوسی. چو خواهد ز دشمن کسی زینهار تو زنهارده باش و کینه مدار. فردوسی. آب زدند آسیای کام ز کینه کینه چه دارند کآسیا به کفاف است. خاقانی
دشمنی به دل داشتن. حقد در دل داشتن. عداوت و بغض از کسی داشتن: چو دیندار کین دارد از پادشا نگر تا نخوانی ورا پارسا. فردوسی. کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کین داران نهند. مولوی. رجوع به کین دار شود
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)