جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کینه داشتن

کینه داشتن

کینه داشتن
دشمنی داشتن. عداوت داشتن:
همانا که کاوس بد کرده بود
جهان آفرین را بیازرده بود
که دیوی چنین بر سیاوش گماشت
ندانم چه زآن بی گنه کینه داشت.
فردوسی.
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار
تو زنهارده باش و کینه مدار.
فردوسی.
آب زدند آسیای کام ز کینه
کینه چه دارند کآسیا به کفاف است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

کین داشتن

کین داشتن
دشمنی به دل داشتن. حقد در دل داشتن. عداوت و بغض از کسی داشتن:
چو دیندار کین دارد از پادشا
نگر تا نخوانی ورا پارسا.
فردوسی.
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند.
مولوی.
رجوع به کین دار شود
لغت نامه دهخدا

پیشه داشتن

پیشه داشتن
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
فرهنگ لغت هوشیار

لینت داشتن

لینت داشتن
نرمی داشتن کمروانی داشتن نرمی داشتن روانی داشتن
لینت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

میانه داشتن

میانه داشتن
میانه با کسی. نظر خوب با و داشتن روابط حسنه با وی داشتن
میانه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار