نام موضعی است. اعشی گوید: کم رأینا من اناس هلکوا و رأینا المرء عَمْراً بطلح. (معجم البلدان). و گویند ’ذوطلح’ نام موضعی است که اعشی آنجا به خدمت عمرو رسید و شعری در مدح وی سرود که بیت فوق از آنجمله است و برخی معتقدند که اعشی در این شعر خویش از ذوطلح تیمناً به طلح بمعنی نعمت اکتفا کرده است. ابودواد الایادی گوید: تعرف الدار و رسماً قد مصح و مغانی الحی فی نعف طلح. ، و گویند ’ذوطلح’ موضعی است که حطیئه در شعر خویش ذکر وی آرد بدینگونه: ماذا تقول لافراخ بذی طلح حمرالحواصل لا ماء و لا شجر... و نیز گفته اند ’ذوطلح’ موضعی است پائین طائف ازآن ِ بنی محرز و همان است که حطیئه ذکر وی آرد و هم گفته اند طلح موضعی است دیگر به بلاد بنی یربوع. و نیز گفته شده است که ’ذوطلح’ موضع دیگری است. (معجم البلدان)
مانده شدن. (زوزنی) (تاج المصادر). طلاحه. مانده گردیدن شتر و منه حدیث اسلام عمر: فمابرح یقاتلهم حتی طلح، ای اعیا. (منتهی الارب). مانده کردن ستور و مانده شدن وی. (تاج المصادر). طلح زید بعیره، مانده گردانید شتر را (لازم است و متعدی). (منتهی الارب) ، لاغر کردن ستور. (زوزنی) ، خالی شکم گردیدن از خوردنی. (منتهی الارب)