جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با طلح

طلح

طلح
جَمعِ واژۀ طالح. (منتهی الارب). بدکرداران. رجوع به طالح شود
لغت نامه دهخدا

طلح

طلح
نام موضعی است. اعشی گوید:
کم رأینا من اناس هلکوا
و رأینا المرء عَمْراً بطلح.
(معجم البلدان).
و گویند ’ذوطلح’ نام موضعی است که اعشی آنجا به خدمت عمرو رسید و شعری در مدح وی سرود که بیت فوق از آنجمله است و برخی معتقدند که اعشی در این شعر خویش از ذوطلح تیمناً به طلح بمعنی نعمت اکتفا کرده است. ابودواد الایادی گوید:
تعرف الدار و رسماً قد مصح
و مغانی الحی فی نعف طلح.
، و گویند ’ذوطلح’ موضعی است که حطیئه در شعر خویش ذکر وی آرد بدینگونه:
ماذا تقول لافراخ بذی طلح
حمرالحواصل لا ماء و لا شجر...
و نیز گفته اند ’ذوطلح’ موضعی است پائین طائف ازآن ِ بنی محرز و همان است که حطیئه ذکر وی آرد و هم گفته اند طلح موضعی است دیگر به بلاد بنی یربوع. و نیز گفته شده است که ’ذوطلح’ موضع دیگری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

طلح

طلح
مانده شدن. (زوزنی) (تاج المصادر). طلاحه. مانده گردیدن شتر و منه حدیث اسلام عمر: فمابرح یقاتلهم حتی طلح، ای اعیا. (منتهی الارب). مانده کردن ستور و مانده شدن وی. (تاج المصادر). طلح زید بعیره، مانده گردانید شتر را (لازم است و متعدی). (منتهی الارب) ، لاغر کردن ستور. (زوزنی) ، خالی شکم گردیدن از خوردنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا