معنی خیز برداشتن
- خیز برداشتن
- جستن، جهیدن
واژههای مرتبط با خیز برداشتن
خیز برداشتن
- خیز برداشتن
- جهیدن، جستن
خیز برداشتن
- خیز برداشتن
- بقصد دور جستن خود را گرد کردن چنانکه شیر و ببر و غیره. دور جستن چنانکه شیر برای شکاری بقصد جایی، جستن از جائی بجائی دور. جستن مسافتی دور را، قصد جستن یا جستن. (یادداشت مؤلف) ، ورم کردن. آماس کردن. باد آوردن. آماسیدن. آماس پدید کردن. چنانکه گویند پشت دستش خیز برداشته یعنی پشت دستش بادآورده
ایز برداشتن
- ایز برداشتن
- از اثر پاها بر زمین دنبال کسی بقصد یافتن او رفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
خوف برداشتن
- خوف برداشتن
- ترسیدن
پیچ برداشتن
- پیچ برداشتن
- تاب خوردن تاب دیدن خمیدن: (پای من پیچ برداشت)
چین برداشتن
- چین برداشتن
- به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
غیه برداشتن
- غیه برداشتن
- بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
چین برداشتن
- چین برداشتن
- چین پیدا کردن. چروک برداشتن. کیس خوردن. شکنج و نورد پیدا کردن. شکن گرفتن
پیچ برداشتن
- پیچ برداشتن
- تاب خوردن. تاب دیدن. خمیدن. دارای خمیدگی شدن