جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خوار خوار

خوارخوار

خوارخوار
آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. (یادداشت بخط مؤلف) :
سخن هرچه بشنیدم از شهریار
بگفتم به ایرانیان خوارخوار.
فردوسی.
همی رفت بر خاک بر خوارخوار
ز شمشیر کرده یکی دستوار.
فردوسی.
چنین گفت پس نامور با تخوار
که این کیست کآمدچنین خوارخوار.
فردوسی.
شاه لشکر را گفت شما خوارخوار از این در بروید و هر چهار سوی قلعه را نگاهدارید. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و گویند برهنه بر قفا خفت و بفرمود تا ده رطل روی در چهار بوته گداختند و بر سینۀ وی ریختند خوارخوار و آنجایگاه بر دانه دانه بیفسرد که هیچ موی و اندامش نسوخت. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا

خواص خوان

خواص خوان
آنکه خواص ادویات را یک یک وانماید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خوزی خوار

خوزی خوار
خورندۀ گوشت کوفته شده. (ناظم الاطباء) ، دیوث. کسی که معاش وی از اعمال ناشایستۀ زنش بگذرد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). غلتبان:
یکیش خام طمع خوانَد و یکی بدنفس
یکی کلنگی گوید یکی چه خوزیخوار.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا

خود خوار

خود خوار
هر موجودی که بدون احتیاج بموجودات دیگر زیست کند
خود خوار
فرهنگ لغت هوشیار