بزازت بزازت حرفۀ بزاز. (یادداشت بخط دهخدا). بزازه. شغل و حرفۀ بزاز. جامه و متاع فروشی. (ناظم الاطباء) ، حقه بازی. تقلب. انکار مالی بقرض ستده، یا دفعالوقت کردن در اداء آن. (یادداشت بخط دهخدا). - بزبازی درآوردن، بز را برقص درآوردن. - ، تقلب کردن. شعبده بازی کردن لغت نامه دهخدا
مزاحت مزاحت مزاحه. لاغ. لاغ کردن. شوخی کردن. مُزاح. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بازی کردن. (از قانون الادب ج 1 ص 395 چ بنیاد فرهنگ). خوش طبعی. شوخی. و رجوع به مزاحه و مزاحه و مزاح شود لغت نامه دهخدا