معنی چار چار کردن چار چار کردن کنایه از ستیزه کردن، برای مثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱) تصویر چار چار کردن فرهنگ فارسی عمید
چارچار کردن چارچار کردن برابری و مقابله کردن: تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم پیش تو ناید و نکند با تو چارچار. منوچهری. ، ملاقات کردن. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا
کار زار کردن کار زار کردن جنگ کردن حرب کردن محاربه: (اصحاب خود را بزبان عجم گفت که بدار زنید یعنی کار زار کنید و بکشید این طایفه را) (تاریخ قم 82) فرهنگ لغت هوشیار
چاک چاک کردن چاک چاک کردن شکافتن. پاره پاره کردن. درانیدن. شرحه شرحه و ریش ریش کردن. پاره پوره کردن. زخم فراوان کسی را زدن: بخود کرد جامه همه چاک چاک بسر بر همیکرد ز اندوه خاک. فردوسی. کنند این زره در برت چاک چاک چو مردار آنگه کشندت بخاک. فردوسی. بدو گفت کاوس، یزدان پاک تن بد سگالان کند چاک چاک. فردوسی لغت نامه دهخدا
چر چر کردن چر چر کردن خوش چریدن، خوب خوردن و خوش بودن، مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن فرهنگ فارسی عمید