گزندرسیده شدن. (آنندراج). صدمه دیدن. آسیب دیدن: به زیر شاخ گل افعی گزیده بلبل را نواگران نخورده گزند را چه خبر. نظیری نیشابوری (از آنندراج). و رجوع به گزند شود
صدمه رساندن. آسیب آوردن. آزار رساندن: گر درم داری گزند آرد بدین بفکن او را گرم و درویشی گزین. رودکی. به تیر و کمان و به تیغ و کمند بکوشد که بر دشمن آرد گزند. فردوسی. و رجوع به گزند شود
آسیب رساندن. ضرر زدن. ضور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ضیر. (دهار) (منتهی الارب). ضر. (منتهی الارب) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. (تفسیر ابوالفتوح). ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی بجور دردمندی. سعدی (گلستان). نه آفتاب مضرت کندنه سایه گزند که هر چهار بهم متفق شوند ارکان. سعدی