مُرَکَّب اَز: چوزه + ک تصغیر، چوزۀ کوچک. جوجۀ کوچک. جوجۀ خرد: آبی چو یکی چوزگک از سله بجسته چون چوزگکان برتن او موی برسته. منوچهری. خانه خوهم رفت چون خروسک کهگون سوی یکی ماکیان و چوزگکی شش. سوزنی
موزۀ خرد. (یادداشت مؤلف) : کبک چون طالب علمی است در این نیست شکی مسأله خواند تا بگذرد از شب سه یکی ساخته پایکها را ز لکا موزگکی. منوچهری. و رجوع به موزه شود
کعب پا باشد. (فرهنگ سروری). قوزک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موسی چهل گز بود و عصای چهل گز بود و چهل گز برجست و عصا بر کوزک پای او توانست زد. (ترجمه تفسیر طبری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به قوزک شود