جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کمان گوشه

کمان گوشه

کمان گوشه
گوشه کمان: (کمان گوشه ابروش خم گرفت ز تندیش گوینده را دم گرفت)، (نظامی)
کمان گوشه
فرهنگ لغت هوشیار

کمان گوشه

کمان گوشه
گوشۀ کمان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سیه (س ِ ی َ) . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز پیکان پولاد و تیر خدنگ
کمان گوشه بر گوشه سودند تنگ.
فردوسی.
ز پیکانها خون بجوش آمده
کمان گوشه ها نزد گوش آمده.
اسدی.
ز شست خدنگ افکنان خاست جوش
کمان گوشه ها گشت همراز گوش.
اسدی.
کمان گوشۀ ابروش خم گرفت
ز تندیش گوینده را دم گرفت.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کمان چوله

کمان چوله
جعبه ای که کمان را در آن می گذاشتند، قربان، کمان دان
کمان چوله
فرهنگ فارسی عمید

کمان گروهه

کمان گروهه
کمانی که با آن مهره و گلولۀ گلی یا سنگی پرتاب می کردند، برای مِثال کمان گروهۀ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره به نما غالوک های سیم اندود (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۵)
کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید

کلاه گوشه

کلاه گوشه
گوشه کلاه. یا به (در) کلاه کسی ننگریستن، نسبت بکسی بدیده تحقیر نگریستن و او را لایق آن ندانستن که نظری بجانب وی بیفکنند و حتی به کلاه گوشه او هم نظر بیندازند: (چو کم آمد براه توشه تو ننگرد در کلاه گوشه تو)، (کلیله. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار

کمان گرهه

کمان گرهه
کمانی که بدان گلوله و مهره گلین اندازند قوس البنادق: (زخم کمان گروهه تو ماه را بخست زان خستگی بروی مه اندر نشان گرفت)، (معزی)
کمان گرهه
فرهنگ لغت هوشیار

کمان گروهه

کمان گروهه
کمانی که بدان گلوله و مهره گلین اندازند قوس البنادق: (زخم کمان گروهه تو ماه را بخست زان خستگی بروی مه اندر نشان گرفت)، (معزی)
کمان گروهه
فرهنگ لغت هوشیار

کمان چوله

کمان چوله
آلتی که کمان را در آن جا دهند قربان: (ز بهر جنگ دشمن دست نابرده بزه گردد غلامان ترا هزمان (هر دم) کمان اندر کمان جوله)، (فرخی عبد)
کمان چوله
فرهنگ لغت هوشیار