جدول جو
جدول جو

معنی سوزش

سوزش
عمل سوختن، درد کردن عضوی از اعضای بدن شبیه دردی که در اثر سوختگی پوست بدن احساس می شود
تصویری از سوزش
تصویر سوزش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سوزش

سوزش

سوزش
عمل سوختن احساس ناراحتی که در برخورد آتش به عضو دست دهد، سوز و گداز، سوز و اشتیاق بسیار، التهاب اضطراب، زحمت، دلسوزی، کج خلقی
فرهنگ لغت هوشیار

سوزش

سوزش
سوختن. حرقت و التهاب. (ناظم الاطباء). احساس رنج و اذیتی که در برخورد آتش ببدن پدید می آید. (ناظم الاطباء) : اگر اندر سینه سوزش و حرارتی باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگی گشادم و خون بیرون کردم مقداری سره، آن سوزش اندکی کمتر شد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
از سوزش کون دوا نگردی
زآنگونه که درنیایدت تیز.
سوزنی.
روج پدر را مسرور کرد و سوزش دل او را در مفارقت خویش ببرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
اگر شیرین نباشد دستگیرم
چو شمع از سوزش بادی بمیرم.
نظامی.
و کمال درجۀعارف سوزش او بود در محبت. (تذکره الاولیاء عطار).
از ترشرویی دشمن وز جواب تلخ دوست
کم نگردد سوزش طبع سخن شیرین من.
سعدی.
، جفا و زحمت، کج خلقی، سوختگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا