معنی ست - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با ست
ست
- ست
- شش مادینه است و نرینه آن سته، بانوی خرد مند سخن زشت، آک شش
فرهنگ لغت هوشیار
ست
- ست
- مجموعه، سری، دست، کردن مجموعه ای را به صورت هماهنگ به کار بردن، در ورزش هایی مانند تنیس و بدمینتون یک دور بازی
فرهنگ فارسی معین
ست
- ست
- شش. یقال سِتّه رجال و ست نسوه. اصل آن سدس است، سین را به تا بدل کرده اند و دال را تا کردند و در تا ادغام نمودند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ست
- ست
- خانم. (دزی ج 1 ص 631) :
ستی و مَهْسِتی را بر غزلها
شبی صد گنج بخشی در مثلها.
نظامی (خسرو و شیرین).
رجوع به ستی شود
لغت نامه دهخدا