ریز، کوچک، هر چیز تقسیم شده به قسمت های کوچک تر و اندک تر مثلاً پول خرد، خردسال، ریزۀ هر چیز، خرده، ریزریز، کنایه از بی اهمیت، زیردست خرد کردن: ریز کردن، کوبیدن و نرم کردن
لَجَن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود لَش، لوش، لَژَن، بَژَن، لَجَم، لَژَم، غَلیژَن، غَریژَنگ، خَرّ، خَره، خَلیش، کَیوغ، برای مِثال آن کجا سرْت برکشید به چرخ / با ز ناگه فرو بردْت به خَرد (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۵)