جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تاراج کردن

تاراج کردن

تاراج کردن
یغما کردن. چپاول کردن. چاپیدن. تاختن. غارتیدن: مغاوره، تاراج کردن. (منتهی الارب) :
بکشتند وتاراج کردند مرز
چنین بود ماهوی را کام و ارز.
فردوسی.
چو دیدند رفتند کارآگهان
بنزدیک بیدار شاه جهان
که تاراج کردند انبار شاه
بمزدک همی بازگردد گناه.
فردوسی.
و لشکر او را بیشترین بکشتند یا اسیر بردند و مالها را تاراج کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 46).
حرام آمد علف تاراج کردن
بدارو طبع را محتاج کردن.
نظامی.
ز کارگاه قضا بردرخت پوشانند
قبای سبز که تاراج کرده بود خزان.
سعدی.
تو خود چه فتنه ای که بچشمان ترک مست
تاراج عقل مردم هشیار میکنی.
سعدی.
جهان دل ببازی کرده تاراج
بدل صاحبدلان را کرده محتاج.
آصفخان جعفر (از آنندراج).
رجوع به تاراج شود
لغت نامه دهخدا

تاراج کرده

تاراج کرده
غارت شده. چپاول شده:
خواسته تاراج کرده، سودهایت بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمه رفته شبان.
رودکی (در مقام نفرین).
رجوع به تاراج شود
لغت نامه دهخدا

تاراج بردن

تاراج بردن
به یغما بردن. چاپیدن.
- به تاراج بردن:
سوی کاخ شه سر نهادند زود
به تاراج بردند از آن هرچه بود.
اسدی (گرشاسبنامه).
چشمی که دلی برد به تاراج
دانی که به سرمه نیست محتاج
ور وسمه کنی بر ابروی زشت
چون سبزه بود بروی انگِشت.
امیرخسرو.
رجوع به تاراج شود
لغت نامه دهخدا

اتراق کردن

اتراق کردن
بار افکندن چندی ماندن توقف کردن در منزلی چند روزی موقتا در منزلی اقامت گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار

اخراج کردن

اخراج کردن
بیرون کردن راندن تاراندن بیرون کردن دفع کردن کسی را از کار و شغل خود باز داشتن طرد کردن راندن نفی بلد جء وطن
فرهنگ لغت هوشیار

تکرار کردن

تکرار کردن
دوباره کردن عملی را دو یا چند بارانجام دادن، دوباره گفتن چند بار گفتن یک مطلب
فرهنگ لغت هوشیار