جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بالشتک

بالشتک

بالشتک
بالشت کوچک بالش کوچک بالشک، بالش کوچکی که نوازندگان ویلن بر استخوانهای کمر بند شانه نهند و ته ویلن را بر آن متکی ساخته بنواختن پردازند، آلتی که درون آن سیم پیچی شده و در درون پوسته سلف اتومبیل قرار گرفته است و معمولا تعداد آن بچهار عدد بالغ میگردد و هنگام عبور جریان الکتریسیته در داخل سیمها بالشتکها شدیدا خاصیت آهن ربایی پیدا می کنند
فرهنگ لغت هوشیار

بالشتک

بالشتک
زیرگوشی بالشتو. مِحسَبَه. (منتهی الارب). نازبالش. مصغر بالش که بمعنی تکیه باشد. (آنندراج). مصغر بالشت یعنی بالش کوچک. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

بالشتو

بالشتو
بالشتچه. بالش کوچک. بالش خرد. حُسبانَه. (یادداشت مؤلف). بالشتک
لغت نامه دهخدا

بالشتن

بالشتن
بالستن. تبریک گفتن. (ناظم الاطباء). دعا کردن در حق دیگری. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181)
لغت نامه دهخدا

بالشت

بالشت
بالِش، کیسه ای پارچه ای که هنگام خواب زیر سر می گذارند
بالشت
فرهنگ فارسی عمید

بالشک

بالشک
مصغر بالش. بالش کوچک. (ناظم الاطباء). مصغر بالش باشد. (برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری). تکیه. (آنندراج). متکا. بالشتچه. بالشجه. بالشتک
لغت نامه دهخدا