جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اشک ریختن

اشک ریختن

اشک ریختن
گریستن. اشک باریدن. بسیار گریستن. اشک چکیدن. اشک افشاندن. و رجوع به مصادر فوق شود. سفک. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اذراء. (تاج المصادر). اِعسام. (منتهی الارب) :
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند.
سعدی (بدایع).
لغت نامه دهخدا

اشک ریزان

اشک ریزان
چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء) :
همه منکوب و پریشان و منخوب و اشکریزان و حیران. (ترجمه تاریخ یمینی ص 455).
بریحان نثار اشکریزان
بقرآن و چراغ صبح خیزان.
نظامی.
سلطان سریر صبح خیزان
سرخیل سپاه اشکریزان.
نظامی.
آن کسانی که در آتشکده بینا شده اند
اشک ریزان مرا جوش شرر میدانند.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خاک ریختن

خاک ریختن
خاک انداختن. در فرهنگ آنندراج آمده: خاک ریختن عبارت از آن است که هر گاه مال کسی بدزدی میرود یگان یگانه مردم مظنونه مشتی خاک در جای معین می اندازند، شاید که آن دزد هم متاع مسروقه را در آنجا بیندازد و از وصمت سرقت محفوظ بماند و این در هندوستان مرسوم است:
گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر
گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نمک ریختن

نمک ریختن
نمک پاشیدن. نمک بر چیزی افشاندن. در غذا نمک کردن:
به کام باده کشان تا حلاوتی بخشد
ز خندۀ تو نمک بر کباب خواهم ریخت.
علی خراسانی (از آنندراج).
، در تداول، کنایه از بی مزگی کردن. مزاح و شوخی خارج از ادب کردن
لغت نامه دهخدا