جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اتعاظ

اتعاظ

اتعاظ
پند گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر). پند پذیرفتن. (منتهی الارب). پندپذیری: تقدیر باریتعالی چشم بصیرت ابوعلی بازبست و گوش هوش از استماع مواعظ و اتعاظ بدان نصایح کر ساخت تا مساعدت فایق فروگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اَتفرَ الطلح، جوانۀ طلح بیرون آمد
لغت نامه دهخدا

ارعاظ

ارعاظ
سوراخ ساختن تیر را تا در آن پیکان نهند. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا

ارعاظ

ارعاظ
جَمعِ واژۀ رُعظ، به معنی جای درنشاندن پیکان در تیر که بالای آن پیچند
لغت نامه دهخدا

انعاظ

انعاظ
برخیزانیدن نره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به نعوظ داشتن. (بحر الجواهر). نعوظ آوردن. ایستاده کردن نره. تحریک. (یادداشت مؤلف) : قوت حیوانی، آلت شهوانی را قیام و انعاظی بداد. (سندبادنامه ص 177).
- انعاظ کردن، برخیزانیدن نره: و اندر وی (انار شیرین) لختی بادناکی است و انعاظ کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پیه اسقنقور با بیزرد بسرشند اول شب بنهند انعاظی کند عجب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا