جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قدم گشادن

قدم گشادن

قدم گشادن
قدم کشیدن. کنایه از راه رفتن. (آنندراج) :
قدم بر قیاس نظر میگشاد
مگر خود قدم بر نظر مینهاد.
نظامی (از آنندراج).
دشمن به گریز چون قدم بگشاید
آن نیست که وقت فرصت از پی باید
گر سایه رود ز پیش خورشید ولی
چون وقت زوال شد ز دنبال آید.
نظام دست غیب (از آنندراج).
رجوع به قدم کشیدن شود
لغت نامه دهخدا

دم گشادن

دم گشادن
مُرَکَّب اَز: دم عربی، به معنی خون + گشادن، خون گشادن. خون جاری کردن. روان ساختن خون از رگ حیوان یا کسی. (از یادداشت مؤلف) :
خاقانی را به نقش مژگان
بس کز رگ جان گشاده ای دم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

دم گشادن

دم گشادن
دهان گشودن. باز کردن دهان. گشادن دهان. (یادداشت مؤلف).
- دم گشادن اسرافیل، کنایه از دمیدن وی در صور:
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب درزمان.
خاقانی.
، کنایه است از سخن راندن. به تکلم درآمدن. حرف زدن. به تکلم آغازیدن. (از یادداشت مؤلف) :
هرکه همچون گل گشاید دم به یاد مدح او
روزگار او را در آن دم دامن زر می دهد.
نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

قدم گذاردن

قدم گذاردن
کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گذاردن
فرهنگ فارسی عمید

قدم گذاردن

قدم گذاردن
گام نهادن پا نهادن پیش رفتن پا گذاشتن، راه رفتن پیش رفتن
قدم گذاردن
فرهنگ لغت هوشیار