جدول جو
جدول جو

معنی شارمار

شارمار
مار بزرگ، برای مثال شور و مورند حسودانش اگرچه گه لاف / شارمارند نفر با نفر آمیخته اند (خاقانی - ۱۲۰ حاشیه)
تصویری از شارمار
تصویر شارمار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شارمار

شارمار

شارمار
نوعی از مار بزرگ و عظیم باشد، (برهان)، مرکب از: شار + مار، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، مار بزرگ، (رشیدی)، مار سخت بزرگ، (شرفنامۀ منیری) (سروری)، برغمان:
شور مورند حسودانش اگر چه گه لاف
شارمارند و نفربا نفر آمیخته اند،
خاقانی،
رجوع به شار در معنی بزرگ شود
لغت نامه دهخدا

شارمان

شارمان
فرانسوی دلبر دلربا دلارام شاره شاره ازچیرا سنسکریت ساره دستار برای مردان، چادر رنگین برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار

تارمار

تارمار
زیر و زبر، کج ومج و پریشان و پراکنده، (آنندراج) (غیاث اللغات)، رجوع به ’ ’تال مال’، ’تار و مار’ و ’تال و مال’ شود
لغت نامه دهخدا

شادمار

شادمار
مار بسیار باشد، مار بزرگ را نیز گویند، (برهان قاطع)، مصحف شارمار، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به شارمار شود
لغت نامه دهخدا

شارمام

شارمام
شارمان، چارمان، چهارمان، نام سابق قصبۀ ساحلی چهار امام، (فریده) واقع در مازندران است، ولاش باو را در آنجابقتل رسانید، رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه وحید مازندرانی ص 90 و 215 و چهار امام شود
لغت نامه دهخدا

شارکار

شارکار
هرکار مفت و رایگان که بزور و جبر اجرا گردد، (ناظم الاطباء)،
سست و کاهل و بیکار، (ناظم الاطباء)، در فرهنگهای دیگر این کلمه دیده نشدو ظاهراً صحیح آن شاکار باشد، رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا

شاهمار

شاهمار
ملک ماران، ماری است درازای دو بدست تا سه بدست، و بر سر او نشانی چون اکلیلی یعنی تاجی، و سر او تیز چون اکلیلی یعنی تاجی، و سر او تیز باشد و چشم او سرخ و لون او بسیاهی و زردی زند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا