جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با با هم شدن

به هم زدن

به هم زدن
خراب کردن، باطل کردن
مخلوط کردن، زیر و رو کردن، آشفته کردن
شوریده کردن، بَرهَم زدن
به هم زدن
فرهنگ فارسی عمید

به هم زدن

به هم زدن
خراب کردن، باطل کردن، منحل کردن، آمیختن، دوستی را با کسی قطع کردن
به هم زدن
فرهنگ فارسی معین

بی غم شدن

بی غم شدن
شادمان گشتن. بی اندوه شدن. از اندوه رَستن:
چو باید بخواهید و خرم شوید
خردمند باشید و بی غم شوید.
فردوسی.
بزرگان چو از باده خرم شدند
ز تیمار نابرده بی غم شدند.
فردوسی.
خود و گیو در کاخ نیرم شدند
زمانی ببودند و بی غم شدند.
فردوسی.
از غم فردا هم امروز ای پسر بی غم شود
هر که در امروز روز اندیشۀ فردا کند.
ناصرخسرو.
که گر منجم بروی شود چنان بیند
بروی چرخ که بی غم شود ز اسطرلاب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

به هم زدن

به هم زدن
آشفته کردن، پریشان کردن، نامرتب کردن
متضاد: مرتب کردن، مختل کردن، زیرورو کردن، مخلوط کردن، باطل شدن، لغو شدن، خراب شدن، مختل شدن، بی سامان شدن، بی نظم شدن، نامنظم شدن، از بین رفتن، نابود شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد