جدول جو
جدول جو

معنی رادمرد

رادمرد
جوانمرد، برای مثال ولیکن رادمردان جهان دار / چو گل باشند کوته زندگانی (دقیقی - ۱۰۶)، ز بهر درم تا نباشی به درد / بیآزار بهتر دل رادمرد (فردوسی - ۳/۳۹۷)
تصویری از رادمرد
تصویر رادمرد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رادمرد

رادمرد

رادمرد
مرکب از ’راد’، بمعنی بخشنده و کریم وشجاع و دلیر و خردمند، و ’مرد’. جوانمرد. آزادمرد. کریم الطبع. (آنندراج). رجوع به راد شود:
ولکن رادمردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی.
دقیقی.
چو نامه سوی رادمردان رسید
که آمد جهانجوی دشمن پدید.
دقیقی.
شه خسروان گفت با موبدان
بدان رادمردان و اسپهبدان.
دقیقی.
درود جهانبان بر آن رادمرد
کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد.
فردوسی.
تو آن کن بخوبی که او با تو کرد
بپاداش کوشد دل رادمرد.
فردوسی.
ز بهردرم تا نباشی بدرد
بی آزار بهتر دل رادمرد.
فردوسی.
گنهان من بیچاره بدین عذر ببخش
رادمردان بچنین عذر ببخشند گناه.
فرخی.
رادمرد و کریم و بی خلل است
راد و یکخوی و یکدل و یکتاست.
فرخی.
این رادمرد را بکه خواهم قیاس کرد
کاندر جهان بفضل ز مادر چنو نزاد.
فرخی.
رادمردان را هنگام عصیر
شاید ار می نبود صافی و ناب.
منوچهری.
فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد
که درد از فرومایه بایدش خورد.
اسدی.
باشگونه کرده عالم پوستین
رادمردان بندگان را گشته رام.
ناصرخسرو.
مرد را گفت رادمرد حکیم
اینت بیچاره اینت مرد سلیم.
سنائی.
رادمردی کریم پیش پسر
داد چندین هزار بدرۀ زر
گفت بابا نصیبۀ من کو
گفت قسم تو در خزانۀ هو.
سنائی.
سفلگان را و رادمردان را
کار بر یک قرار و حال نماند.
خاقانی.
خاصه کز گردش جهان ز جهان
آن جوان عمر رادمرد گذشت.
خاقانی.
رادمردان غافلان عهد را
از شراب جود مست خود کنند.
خاقانی.
صندوقۀ این رواق گردان
غرق است بخون رادمردان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

زادمرد

زادمرد
جوانمرد، کریم، برای مِثال زادمردی چاشتگاهی دررسید / در سرا عدل سلیمان دردوید (مولوی - مجمع الفرس - زادمرد)
زادمرد
فرهنگ فارسی عمید

رادمردی

رادمردی
عمل رادمرد. کریم طبعی. بخشندگی. جوانمردی. آزادمردی:
سوی مرزدارانش نامه نوشت
که خاقان ره رادمردی بهشت.
دقیقی.
رادمردی به دهر دانی چیست
با هنرتر ز خلق دانی کیست
آنکه با دوستان تواند ساخت
وآنکه با دشمنان تواند زیست.
ترکی کشی ایلاقی.
که هر کو ز گفت خود اندر گذشت
ره رادمردی ز خود درنوشت.
فردوسی.
درخت بزرگی و گنج وفا
درِ رادمردی و بند بلا.
فردوسی.
رادمردی ونیکنامی را
جز برای تو می نجنبد باد.
فرخی.
هر کجا گرم گشت با خوی او
رادمردی برون دمد ز مسام.
فرخی.
تازه رویی و رادمردی و شرم
بازیابی ازو به هر هنگام.
فرخی.
اصل و فهرست رادمردی را
جز در شاه درج و دفتر نیست.
عنصری.
اگر رادمردی کند پهلوان
ببخشدبما بیگناهان روان.
اسدی.
نه نه، گرچه پیمبری شد ختم
رادمردی برفت باز عدم.
خاقانی.
زادسرو رادمردی بر چمن پژمرده شد
ابر طوفان بار کو تا بر چمن بگریستی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

رادمهر

رادمهر
بخشنده خورشید، مرکب از راد (بخشنده) + مهر (خورشید)، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
رادمهر
فرهنگ نامهای ایرانی

رادمان

رادمان
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
رادمان
فرهنگ نامهای ایرانی