جدول جو
جدول جو

معنی خرامش

خرامش
خرامیدن، برای مثال تا توانی شهریارا روز امروزین مکن / جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه (منوچهری - ۹۷)، به درگاه خسرو خرامش کنیم / به آیین پرستیش رامش کنیم (نظامی۵ - ۸۶۳)
تصویری از خرامش
تصویر خرامش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خرامش

خرامش

خرامش
عمل خرامیدن. (یادداشت بخط مؤلف). خوشی:
بماند بزاری روانش بجای
خرامش نیابد بدیگر سرای.
فردوسی.
، حرکت بناز:
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال.
فرخی.
تاتوانی شهریارا روز امروز این مکن
جز بگرد خم خرامش جز بگرد دن دنه.
منوچهری.
نخستین خرامش درین کوچگاه
به البرز خواهم برون برد راه.
نظامی.
چمن باز نو شد بشمشاد و سرو
خرامش درآمد بکبک و تذرو.
نظامی.
هِبِلّی ̍، خرامش. هرکله، رفتار بنازو خرامش. خَبَیَّخَه، نوعی از خرامش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

آرامش

آرامش
آرامیدن، فراغت راحت آسایش، طماء نینه سکینه، صلح آشتی، ایمنی امنیت، خواب اندک و سبک، سکون یاآرامش با جفت. آرامش مباشرت باوی هماغوش گردیدن با او. یاآرامش جان. یاآرامش جهان
فرهنگ لغت هوشیار

آرامش

آرامش
آسایش، آسودگی، فراغ، سکون، سکوت، کنایه از امنیت، مقابلِ جنگ، کنایه از صلح
آرامش
فرهنگ فارسی عمید

فرامش

فرامش
فراموش، آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فرامش
فرهنگ فارسی عمید