جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کشکبا

کشکبا

کشکبا
آش حلیم. (برهان). هریسه. حلیم. گندم با. (یادداشت مؤلف) :
کشکبا گرچه غلیظ است تریدش باید
پند ما گوش کن و در عمل آور زنهار.
بسحاق اطعمه.
، کشکاب. کشکاو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

کشکاب

کشکاب
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر
فرهنگ لغت هوشیار

کشکاب

کشکاب
کشک با آب سابیده که نان در آن ترید کنند و خورند. کشکاو و کشکو نیز گفته شود
فرهنگ فارسی معین

خشکبا

خشکبا
نانی که پیش از برآمدن خمیر پزند و به عربی فطیر گویند. (از فرهنگ رشیدی). خشکفا. خشکوا. رجوع به خشکفا و خشکوا شود
لغت نامه دهخدا

کشوبا

کشوبا
کمان تیراندازی به لغت زند و پازند و در این معنی کشونا نیز آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا

کشکبر

کشکبر
دهی است از دهستان کوهپایه بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در 23هزارگزی شمال خاوری نوبران و 27هزارگزی راه عمومی با 228تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

کشکاب

کشکاب
آش جو. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از یادداشت مؤلف). کشکبا. کشکاو:
شکر هر چند خوش دارد دهانرا
نه چون کشکاب سازد خستگانرا.
(ویس و رامین).
کشکاب سرطان با آب انار سود دارد (در علاج یرقان که از آماس جگر و از گزیدن جانوران تولد کند). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پختن کشکاب چنان باید که یک پیمانه کشک جو باشد و بیست پیمانه آب ومی پزند تا به پنج پیمانه باز آید و آنچه رقیق تر باشد از وی بپالایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگربیمار از ماء العسل نفور باشد و یا اگر اسهال از حدمی گذرد بعوض ماء العسل کشکاب یا گندم آب باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر قوت ضعیف باشد اندکی کشکاب دهند و کشکاب از کشک و نخود پزند نیما نیم یا دو بهر کشک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). دفع مضرت شراب ممزوج رابا آب بیامیزند کشکاب خورند. (نوروزنامۀ خیام).
گفته بودی که کاه و جو بدهم
چون ندادی از آن شدم در تاب
بر ستوران و اقربات مدام
کاه کهتاب باد و جو کشکاب.
انوری.
آنها که ز تیر و تیغ می نگریزند
از هیبت کشکاب تو خون می میزند.؟
(از المعجم شمس قیس ص 370).
بجهت خوردن بیمار که کشکاب سازند از آن جو اختیارکنند که سفید بود. (فلاحت نامه)، کشک با آب سائیده که نان در آن ریزند و ترید کرده خورند. (از ناظم الاطباء)، ماء الشعیر. آب جو. (از ناظم الاطباء)، آش حلیم (هلیم) است. (از مخزن الادویه)، در عبارت ذیل از سفرنامۀ ناصرخسرو این کلمه آمده است اما معلوم نیست که کدام معنی مراد اوست: و این تنیس جزیره ای است و شهری نیکو... و آنجا در تابستان در بازارها کشکاب فروشند که شهری گرمسیر است و رنجوری بسیار باشد. (سفرنامه چ دبیرسیاقی ص 46)
لغت نامه دهخدا