جدول جو
جدول جو

معنی ساتگن

ساتگن
ساتگنی، قدح بزرگ شراب خوری که پر از شراب می کردند و بر سر سفره می گذاشتند
تصویری از ساتگن
تصویر ساتگن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ساتگن

ساتگن

ساتگن
ترکی مهجام ساغر، دلستان پیاله و قدح بزرگی که بدان باده نوشند
ساتگن
فرهنگ لغت هوشیار

ساتگنی

ساتگنی
قدح بزرگ شراب خوری که پر از شراب می کردند و بر سر سفره می گذاشتند، برای مِثال چون می خورم به ساتگنی یاد او خورم / وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۸)، من می نخورم تا نبود بر دو کفم جام / یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه (منوچهری - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید

ساتگین

ساتگین
به معنی مطلوب و محبوب باشد. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (غیاث). در ترکی محبوب و معشوق را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ای پسر نردباز داو گران تر بباز
وز دو کف ساتگین ساتگنی کش بدم.
منوچهری (از جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج).
، قدح و پیالۀ شراب خوری. (برهان). قدح بزرگ و پیاله و آوند و شراب. ساغر و ساتگی و ساتگینی. (شرفنامۀ منیری). مجازاً پیالۀ شرابخوری. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). قدح را ساتگین و ساتگنی گفته اند یعنی دوستگانی، [بمناسبت معنی حقیقی آن که محبوب و معشوق است و آن عبارت است از پیالۀ بزرگ که پر کرده بیاد دوستی از دوستان حاضر و غایب نوشند. این لغت فارسی نیست بلکه ترکی است اما دراشعار فارسی بسیار است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
زاهد ار بیند آن دو لعل چو می
ساتگینی بر او کند سه منی.
سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

ساتگنی

ساتگنی
قدحی باشد بزرگ. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). قدح و پیالۀ بزرگی باشد که بدان شراب خورند. (برهان) (آنندراج) :
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم
معروفی.
چون می خورم بساتگنی یاد او خورم
وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر
عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی ص 527).
دو سرو دیدم کو زیر هر دوان با من
بجام و ساتگنی خورده بود می بسیار.
فرخی.
من می نخورم، تا نبود بر دو کفم جام
یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه.
منوچهری (دیوان ص 77).
آنگاه یکی ساتگنی باده برآرد
دهقان و، زمانی بکف دست بدارد.
منوچهری (دیوان ص 123).
ای پسر نردباز داو گران تر بباز
وز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم.
منوچهری (دیوان ص 54).
چون بخورد ساتگنی هفت و هشت
با گلویش تاب ندارد رباب.
ناصرخسرو (دیوان ص 39).
رجوع به ساتگینی شود
لغت نامه دهخدا