جدول جو
جدول جو

معنی آشمیدن

آشمیدن
نوشیدن، برای مثال خوش دل شد و آرمید با او / هم خورد و هم آشمید با او (نظامی۳ - ۴۱۶)
تصویری از آشمیدن
تصویر آشمیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آشمیدن

آشمیدن

آشمیدن
مخفف آشامیدن:
خوش دل شد و آرمید با او
هم خوردو هم آشمید با او.
نظامی
لغت نامه دهخدا

آشامیدن

آشامیدن
فروبردن آب یا مایع دیگر به حلق، نوش کردن، نوشیدن، برای مِثال ای ترک می آشام که گفتت که می آشام / در خانۀ من باده بیاشام بیا شام (لغتنامه - آشام)
آشامیدن
فرهنگ فارسی عمید

آرمیدن

آرمیدن
آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید