لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواس، غورواشی، غرواش، زنجبیل شامی
بمعنی غرواشه که لیف شویمالان و جولاهگان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). غرواش. غرواشه. (برهان قاطع). رجوع به غرواش و غرواشه شود: آنگه که بود ساده زنخ توختم بسیش و اکنون که کرد ریشی چون غورواشه ای. سوزنی
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواس، غرواش، غورواشه، زنجبیل شامی
لیف جولاهگان. (برهان قاطع). گیاهی است که جولاهان از او مالا (ماله) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته و دسته بندند و بر روی چیزی مالند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). گیاهی باشد که جولاهان دسته بندند و بر جامه مالند. (صحاح الفرس) : چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان که ده ماله از ده یکش بست شاید. لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی). من زنم بیشتر ز بیم پشه کون پیلان ز بیم غرواشه. ؟ غرواش. غورواش. غورواشه. (برهان قاطع). غرواس. ماله. مِرَشَّه. صیصه. (منتهی الارب). ممسحه. (دهار). برس. رجوع به غرواش شود، سَبَط. (مهذب الاسماء) ، قهر و غضب و خشم. غرواش. (برهان قاطع). رجوع به غرواش شود
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو