جدول جو
جدول جو

معنی غورواشه

غورواشه
غرواش، وسیله ای شبیه جارو که از سیخ های نازک گیاه درست می کردند و با آن رنگ یا آهار به پارچه یا چیز دیگر می زدند
تصویری از غورواشه
تصویر غورواشه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غورواشه

غورواشه

غورواشه
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، زنجبیل شامی
فرهنگ لغت هوشیار

غورواشه

غورواشه
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواس، غورواشی، غرواش، زنجبیل شامی
غورواشه
فرهنگ فارسی معین

غورواشه

غورواشه
بمعنی غرواشه که لیف شویمالان و جولاهگان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). غرواش. غرواشه. (برهان قاطع). رجوع به غرواش و غرواشه شود:
آنگه که بود ساده زنخ توختم بسیش
و اکنون که کرد ریشی چون غورواشه ای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

غورواشی

غورواشی
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواس، غرواش، غورواشه، زنجبیل شامی
غورواشی
فرهنگ فارسی معین

غرواشه

غرواشه
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، زنجبیل شامی
فرهنگ لغت هوشیار

غرواشه

غرواشه
لیف جولاهگان. (برهان قاطع). گیاهی است که جولاهان از او مالا (ماله) کنند و دسته بندند و کفشگران نیز. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته و دسته بندند و بر روی چیزی مالند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). گیاهی باشد که جولاهان دسته بندند و بر جامه مالند. (صحاح الفرس) :
چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان
که ده ماله از ده یکش بست شاید.
لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
من زنم بیشتر ز بیم پشه
کون پیلان ز بیم غرواشه.
؟
غرواش. غورواش. غورواشه. (برهان قاطع). غرواس. ماله. مِرَشَّه. صیصه. (منتهی الارب). ممسحه. (دهار). برس. رجوع به غرواش شود، سَبَط. (مهذب الاسماء) ، قهر و غضب و خشم. غرواش. (برهان قاطع). رجوع به غرواش شود
لغت نامه دهخدا

غورباغه

غورباغه
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است
بَزَغ، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
غورباغه
فرهنگ فارسی عمید

غورباقه

غورباقه
ترکی از پارسی غورباغه پک داروک (گویش مازندرانی) پتوک (گویش سیستانی)
فرهنگ لغت هوشیار