دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 14000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان، با 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه گاماسیاب. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 14000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان، با 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه گاماسیاب. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نوعی از هار باشد و آن چنان است که پنج شش رشته را بیاورند و در هر رشته شش مروارید بکشندو همه را جمع کنند و بر مجموع یک جوهری از جواهر بگذارند که سوراخ آن گشاد باشد و باز رشته را از هم متفرق سازند و هر یک چند دانه مروارید به طریق سابق کشند و همچنین همه را جمع کرده جوهری که سوراخ آن گشاد باشد بر همه بگذرانند و به همین دستور تا آن مقدار که خواهند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). نوعی از هار و گردن بند. (ناظم الاطباء). عقد. (السامی فی السامی). گوهر به رشته کشیده. (ناظم الاطباء) : دو عقد گوهر که یکدانه گویند. (تاریخ بیهقی). هر درّی دان از آن دو گوهر یکدانۀ گردن دوپیکر. خاقانی. مهره از بازو و معجر زجبین باز کنید یاره از ساعد و یکدانه ز بر بگشایید. خاقانی. ، گوهری را گویند که بی مثل و مانند باشد و عدیل نداشته باشد. (برهان). گوهر بی نظیر. (ناظم الاطباء). گوهری را گویند که بی مثل و قرین باشد. (فرهنگ جهانگیری). - درّ یکدانه، درّ یتیم: تو آن درّ مکنون یکدانه ای که پیرایۀ سلطنت خانه ای. سعدی (بوستان). صدف را که بینی ز دردانه پر نه آن قدر دارد که یکدانه در. سعدی (بوستان). و رجوع به ترکیب گوهر یکدانه شود. - گوهر یکدانه، درّ یکدانه. درّ یتیم. (یادداشت مؤلف). گوهری که بی مثل و مانند باشد. گوهری بی نظیر: عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما هریک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم. سعدی. درّ یتیم گوهر یکدانه را زاشک جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود. سعدی. مدار نقطۀ بینش ز خال توست مرا که قدر گوهر یکدانه جوهری داند. حافظ. یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین درّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست. حافظ. تا کی ای گوهر یکدانه روا می داری کز غمت دیدۀ مردم همه دریا باشد. حافظ. گریۀ شام و سحر شکر که ضایع نگشت قطرۀ باران ما گوهر یکدانه شد. حافظ. نکتۀ وحدت مجوی از دل بی معرفت گوهر یکدانه را در دل دریا طلب. وحشی بافقی. ، گوهری را گویند که تمام آن به یک نسبت باشد. (آنندراج) ، یکتا. فرید. وحید. (یادداشت مؤلف)
نوعی از هار باشد و آن چنان است که پنج شش رشته را بیاورند و در هر رشته شش مروارید بکشندو همه را جمع کنند و بر مجموع یک جوهری از جواهر بگذارند که سوراخ آن گشاد باشد و باز رشته را از هم متفرق سازند و هر یک چند دانه مروارید به طریق سابق کشند و همچنین همه را جمع کرده جوهری که سوراخ آن گشاد باشد بر همه بگذرانند و به همین دستور تا آن مقدار که خواهند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). نوعی از هار و گردن بند. (ناظم الاطباء). عِقْد. (السامی فی السامی). گوهر به رشته کشیده. (ناظم الاطباء) : دو عقد گوهر که یکدانه گویند. (تاریخ بیهقی). هر دُرّی دان از آن دو گوهر یکدانۀ گردن دوپیکر. خاقانی. مهره از بازو و معجر زجبین باز کنید یاره از ساعد و یکدانه ز بر بگشایید. خاقانی. ، گوهری را گویند که بی مثل و مانند باشد و عدیل نداشته باشد. (برهان). گوهر بی نظیر. (ناظم الاطباء). گوهری را گویند که بی مثل و قرین باشد. (فرهنگ جهانگیری). - دُرِّ یکدانه، دُرِّ یتیم: تو آن دُرّ مکنون یکدانه ای که پیرایۀ سلطنت خانه ای. سعدی (بوستان). صدف را که بینی ز دردانه پر نه آن قدر دارد که یکدانه دُر. سعدی (بوستان). و رجوع به ترکیب گوهر یکدانه شود. - گوهر یکدانه، دُرّ یکدانه. دُرّ یتیم. (یادداشت مؤلف). گوهری که بی مثل و مانند باشد. گوهری بی نظیر: عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما هریک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم. سعدی. دُرّ یتیم گوهر یکدانه را زاشک جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود. سعدی. مدار نقطۀ بینش ز خال توست مرا که قدر گوهر یکدانه جوهری داند. حافظ. یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین دُرِّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست. حافظ. تا کی ای گوهر یکدانه روا می داری کز غمت دیدۀ مردم همه دریا باشد. حافظ. گریۀ شام و سحر شکر که ضایع نگشت قطرۀ باران ما گوهر یکدانه شد. حافظ. نکتۀ وحدت مجوی از دل بی معرفت گوهر یکدانه را در دل دریا طلب. وحشی بافقی. ، گوهری را گویند که تمام آن به یک نسبت باشد. (آنندراج) ، یکتا. فرید. وحید. (یادداشت مؤلف)