جدول جو
جدول جو

معنی یؤرور - جستجوی لغت در جدول جو

یؤرور
(یُءْ)
تصحیفی است از ترتور که لغتی معرب از لاتین است به معنی پادو و پاکار و نیز نام مرغی است. (از نشوءاللغه صص 135-136)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یارور
تصویر یارور
(پسرانه)
یاریگر، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
(ثُءْ)
پیادۀ کوتوال و پیادگان سلطان که بی وظیفه همراه باشند. تؤرور
لغت نامه دهخدا
(وَرْ وَ)
نزدیکی ها. (یادداشت مؤلف) : خدا وقتی هامیده ورور جماران هم هامیده، یعنی خدا وقتی خواهد عطا فرماید در نزدیکی های جماران نیز دادن تواند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وِ رُ وِ)
زمزمه و حکایت صوت هر سخن که دانسته نگردد.
- امثال:
ملایی نیست و ورور، پالاندوزی است و دریای علم. (یادداشت مؤلف). رجوع به وروور شود
لغت نامه دهخدا
(وِرْ وِ)
زمزمه ای که افسونگر در وقت افسون دادن میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). حکایت صوت هر سخن میانۀ جهر و همس که کس از دور درنیابد. (یادداشت مؤلف) ، حرف زدن. وراجی کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَ ئو)
یؤس. ناامید. (از اقرب الموارد). رجل یؤوس، مرد نومید. (ناظم الاطباء). نومید. (آنندراج). و رجوع به یؤس شود
لغت نامه دهخدا
(یُ غُرْ)
یغور. (یادداشت مؤلف). زمخت و ضخم و ناهموار. و رجوع به یغور شود
لغت نامه دهخدا
(یُ قُرْ)
یوغور. یغور. گنده. بزرگ. گردن کلفت. زمخت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یغور شود
لغت نامه دهخدا
(یارْ وَ)
مرکب از ’ی’ وصل + ’ان’ جمع، چون کلمه مفردی به ’آ’ ختم شود مثل دانا و شما، غالباً در جمع ’یان’ علامت جمع است: دانایان، شمایان، توانایان، (یادداشت مؤلف)، گاهی چون کلمه ای به های بیان حرکت ختم شود، بهنگام نسبت، ’ان’ در آخر کلمه آرند و ها را بدل به یاء کنند، چون مادیان در نسبت به ماده و کاویان در نسبت به کاوه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ وِ)
مرد سبکسر و خود را در خطر افکننده. (منتهی الارب). بی اندیشه و بی پروا که خود را در خطر اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ وَ وَ)
چیز اندک. هیچ: ما اعطاه ذوروراً، ای شیئاً
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فروشدن آفتاب. (منتهی الارب) غروب خورشید. (اقرب الموارد) ، درآمدن در چیزی. (منتهی الارب). داخل شدن در چیزی. (از اقرب الموارد) ، فروشدن چشم به مغاکی. (منتهی الارب). فرورفتن چشم در روی. (از اقرب الموارد) فرورفتگی چشم: غؤور العینین، من العیوب الخلیقه فی الفرس، و هو دخولها فی وجهه. (صبح الاعشی ج 2 ص 24) ، به غور رسیدن و آمدن آنرا. (منتهی الارب). آمدن به غور یعنی نشیب. غور. (از تاج العروس) ، فروخوردن آب را. (منتهی الارب). جریان آب در زمین و فرورفتن آن. غور. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ ئو)
زیرزمینی. آنچه از زیر زمین جاری شود (رود). (دزی ج 2 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(ظَ ئو)
ظؤر. ناقۀ مهربان بر بچۀ غیر
لغت نامه دهخدا
(ظُ ئو)
جمع واژۀ ظئر
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثأر
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چیز. (منتهی الارب) : مااصبت حوروراً، نرسیدم بچیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یُءْ یُءْ)
مرغی شکاری شبیه به باشه. ج، یآئی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صبح الاعشی ج 2 ص 61) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قسمی از صقر. (یادداشت مؤلف). نوعی از پرندگان شکاری. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یَ ءْ)
جانوری صحرایی. نوعی از بز کوهی. (ناظم الاطباء). دابه ای است صحرایی یا نوعی از بز کوهی. (منتهی الارب). و رجوع به یامور شود
لغت نامه دهخدا
(تُءْ)
از ’أث ر’، آهنی است که رندیده می شود بدان باطن سپل شترتا پی آن گرفته شود، سرهنگ و خدمتکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، تواثیر، تآثیر. (ناظم الاطباء). سرهنگ و پای کار و خدمتکار. ج، تواثیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُءْ)
نشان که از سنگ و جز آن در بیابانها سازند. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی: ما بالدار تؤمور، ای احدٌ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، تآمیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تآمیر شود
لغت نامه دهخدا
(تُءْ)
از ’ت ٔر’، پیادۀ کوتوال. (منتهی الارب). التابع للشرطی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (تاج العروس). پیادگان سلطان که بی وظیفه همراه باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و العون یکون مع السلطان بلارزق. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، تآریر. (قطر المحیط). رجوع به تئاریر شود
لغت نامه دهخدا
(وَرْ وَ)
مرغ زنبورخوار که به فارسی کاسکینه گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یوروش
تصویر یوروش
تاخت وتاز هجوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوغور
تصویر یوغور
ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورور
تصویر اورور
رستنی ها نباتات (بیشتر در آیین زردشتی بکار میرود)،جمع اورورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورور
تصویر ورور
زمزمه ای که افسونگر دروقت افسون کردن کند، حرف زدن وراجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورور
تصویر ورور
((وِ وِ))
تندتند حرف زدن، وراجی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یورو
تصویر یورو
((رُ))
واحد پول مشترک کشورهای عضو اتحادیه اروپا
فرهنگ فارسی معین