جدول جو
جدول جو

معنی یونگ - جستجوی لغت در جدول جو

یونگ
کارل گوستاو، روانکاو و روانشناس سویسی (1875-1961 میلادی)، مؤسس مکتب روانشناسی تحلیلی که شاخه ای از روانکاوی فرویدی است، نخست در دانشگاه بال پزشکی خواند و سپس به روان پزشکی روی آورد، در سال 1907 میلادی فروید را ملاقات کرد و چند سال همکاری نزدیک با او داشت و یکی از پیروان استوار او گردید، وی در کتاب ’روانشناسی تحلیلی’ خویش ضمیر ناهشیار (ضمیر نابخرد) را به دو کایه یا دو طبقه تقسیم کرد، طبقۀ تقریباً سطحی تر را منشاء ’لیبیدو’ و جلوه گاه نقشه های سادۀ نیروی محرک زندگی دانست و طبقۀ دوم یا طبقۀ عمیق تر را سرچشمۀ نیروی مربوط به دوران باستان و قرنهای اولیۀ جهان و ’ضمیر ناهشیار جمعی’ نژاد آدمی معرفی کرد، یونگ فرضیه ها و روشهای رقیبانش را محدود و ناقص می دانست و می گفت: آنها جز توضیح تعبیرهای کم ارجی از اخلاق و امیال بشر، که عالی ترین رؤیاها واحکام آدمی را به رمزها و علائم جنسی تنزل می دهد و روح بشر را با عدم قرین می سازد، چیزی نیست، او خود فرضیه های دیگری را پدید آورد و دامنۀ آنها را به مرزهای آفرینش و همبستگی آدمی با آفریدگار جهان پیوست
آرتور، دانشمند کشاورزی انگلیسی، وی به سال 1741 میلادی در لندن به دنیا آمد و به سال 1820 میلادی درگذشت، در سال 1792 میلادی به فرانسه سفری کرد که بسیار سودمند بود، (از لاروس)
بریگام، (1801-1877 میلادی)، دومین رئیس مرمن ها که فرقه ای از مسیحیان امریکا هستند که به نام ’کلیسائیان قدیسیان آخرین روز’ نیز نامیده می شوند
لغت نامه دهخدا
یونگ
اسم ترکی صوف است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، یون، رجوع به صوف و پشم و یون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آونگ
تصویر آونگ
(دخترانه)
آویزان، آویخته، نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها را به آن می بندند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یونس
تصویر یونس
(دخترانه و پسرانه)
کبوتر، نام پسر امتای، یکی از پیامبران بنی اسرائیل، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یونا
تصویر یونا
(پسرانه)
یونس، کبوتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یون
تصویر یون
اتم یا گروهی از اتم ها که به دلیل گرفتن یا از دست دادن الکترون دارای بار منفی یا مثبت هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یونس
تصویر یونس
دهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۰۹ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آونگ
تصویر آونگ
ریسمانی که خوشه های انگور یا میوۀ دیگر را به آن ببندند و از سقف خانه یا دکان یا جای دیگر آویزان کنند که تا زمستان بماند، برای مثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی - ۵۲۶)،
هر چیز آویخته، آویزان، در علم فیزیک جسم سنگینی که به ریسمان آویزان کنند و حرکتی متناوب به طرفین دارد، پاندول مثلاً آونگ ساعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پونگ
تصویر پونگ
زنگی سبز رنگ که بر روی نان و بعضی خوردنی های دیگر پیدا می شود، کفک، کپک
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
نام سورۀ دهم از قرآن مجید، پیش از سورۀ هود و پس از سورۀ توبه. و خود دارای 109 آیه است و در مکه نازل شده و با این آیه آغاز می شود: الّر تلک آیات الکتاب الحکیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ابن عبدالاعلی بن موسی بن میسره، الصدفی، مکنی به ابوموسی. یکی ازاعاظم فقیهان شافعی و از اصحاب امام شافعی و از اهالی مصر بوده، فقه و حدیث و دیگر علوم را از امام شافعی فراگرفته و از وی روایت کرده است. در علم قرائت نیز متبحر بوده است. یونس به سال 170 هجری قمری متولد شد و به سال 264 هجری قمری درگذشت. و رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 2 صص 605-606 و اعلام زرکلی (یونس صدفی) شود
غیثاوی. خطیب جامع جدید به دمشق. او راست: رساله فی القهوه و تحریمها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یونس بن عبدالوهاب... شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
به معنی کبوتر است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر، واقع در 24000گزی جنوب شهر ملایر، کنار خاوری راه شوسۀ ملایر به بروجرد. سکنۀ آن 593 تن. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). نام محلی کنار راه ملایر و بروجرد، میان سامن و چوقانی، در 404هزارگزی تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زوجه خوزی وکیل هیرودیس انتیپاس، از جمله کسانی بود که مسیح را خادم بود و حنوط از برای دفن مسیح آورد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام ماه هفتم از ماههای ترکی برابر مهرماه شمسی ایران، (از آثارالباقیه ص 70)، و رجوع به یونت ئیل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ وَ گَ)
اسم هندی قرنفل است. (فهرست مخزن الادویه). قرنفل. ان القرنفل یسمی لونگ بسبب انه یجلب من ارض تسمی لنگ. (ماللهند بیرونی ص 159)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نوزدهمین سلسله از پادشاهان چینی (شمالی و جنوبی) که از 960- 1280 میلادی حکومت کرده اند. عده شاهان آن 18 تن است. آلتان خانیان از اقوام چورچه (منچوری) خروج کرده چین شمالی را از چنگ سونگها بیرون آوردند و فقط چین جنوبی بدست آنان ماند. سپس سلسلۀ آلتان خانیان درعهد اکتای قاآن منقرض گردید و سلسلۀ سونگ هم در عهد قوبیلای قاآن بکلی منقرض شد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
بمعنی زونزک است که مردم گوژپشت و حقیر باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). مرد گوژپشت زبون و حقیر بود. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رشته ای که انگور و دیگر میوه بندند و آویزند (فرهنگ اسدی، خطی) ، و این کار برای تازه ماندن و گنده نشدن میوه است به زمستان. معلاق. آوند. بند:
چون برگ لاله بودم (من) واکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی
مدتی شد که در آونگ سرش در کنب است.
انوری.
،
{{صفت}} آویخته. معلق. دروا. آونگان. آویزان. دلنگان:
عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد
اگر سپهر ترازو شود زمین پاسنگ
هزاریک گر از آن زآسمان درآویزد
چنان بود که ز کاهی کهی کنند آونگ.
فرخی.
وآنگه او را سوی دروازۀ گرگانج برند
سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ.
فرخی.
بخت مردی است از قیاس دو روی
خلق گشته بدو درون، آونگ.
ناصرخسرو.
آونگ دوزخیم بزنجیر معصیت
دوزخ نهنگ و ما چو یکی لقمۀ نهنگ.
سوزنی.
نگونش در آن چاه آونگ کرد
هنوز اندر آنجاست آونگ مرد.
زجاجی.
، هر چیز درآویخته و معلق و دروا: انگور، خربزه، سیب، هندوانۀ آونگ:
توئی که خوشۀ پروین بر این بلند رواق
ز بهر نقل جلال تو بسته اند آونگ.
ظهیر فاریابی.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او تن ما بدار سازد آونگ
القصه در این سراچۀ پرنیرنگ
یک مرده به نام به که صد زنده به ننگ.
شاه نظر.
- آونگ شدن، آویخته گشتن:
جانی چو بدار هجرت آونگ شود
صحرای جهان بر دل من تنگ شود.
؟
- آونگ کردن، آونگ بستن. آویختن:
وظیفۀ تو رسید و نیافت راه ز در
زهی کرم که ز روزن بکردیش آونگ.
مولوی.
- امثال:
خانه خرس و انگور آونگ !
،
{{اسم}} جسمی وزین که تحت اثرقوه ثقل واقع و پیرامون نقطه ای ثابت جنبان باشد، وآن بر دو گونه است بسیط و یا ساده و آمیغی یا مرکب.و از اقسام مرکب شاهین ترازو و رقاصک ساعت است
لغت نامه دهخدا
درختچه ای است که در نور و کجور و زیارت گرگان آن را شونگ و شن خوانند و عرب شجرهالطحال و زهرالعسل گوید. مردم رودسر و دیلمان و کرج آن را پلاخور نامند و در کتول بنام سفیدال مشهور است و دقزدانه و اوچ قد و دقزدون اسم ترکی او باشد و این درخت در خشک جنگلهای ایران دیده میشود. (یادداشت مؤلف).
- شونگ بس گل، درختچه ای که گونه ای از شونگ است و در ارتفاعات بسیار در جنگلهای فوقانی شمال ایران بسیار است. (یادداشت مؤلف).
- شونگ قفقازی، این درختچه که گونه ای از شونگ است در خشک جنگلهای بجنورد و گیفان و هم در کوههای دیلمان و شیرکوه در دوهزارگزی دیده شده است. (گااوبا، از یادداشت مؤلف)
فریاد (به لهجۀ طبری)، (یادداشت مؤلف)، و شاید با لغت شنگ در شنگ و شیون، قریب باشد
لغت نامه دهخدا
ظرفی که درآن ادویه تخمهای گیاهان وغیره را با دسته ای کوبند، چوغن جواز چپسین مهراس: (نه پیش من دواوین بود ودفتر نه عیسی راعقاقیرست وهاون) (مرزبان نامه) توضیح هاون یکی ازآلات مقدس پرستشگاه زردشتیان بوده ودرآن گیاه هوم را می کوبیده اند، فرج زن
فرهنگ لغت هوشیار
سبزه مانند یست که بر روی نان و ماست و دیگر مواد خوردنی بهم میرسد کفه کفک
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ای که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را بدان بندند و از سقف آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته معلق، جسم وزینی که حول محوری ثابت حرکت کند مانند پاندول ساعت. یا آونگ الکتریکی (برقی) آلتی است مشکل از گلوله ای سبک وزن (مغزنی آقطی) که بنخی ابریشمین آویخته است پاندول الکتریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پونگ
تصویر پونگ
((پُ))
کپک، گرد سبز رنگی که بر روی نان و چیزهای دیگر بر اثر فاسد شدن پیدا شود
فرهنگ فارسی معین
((وَ))
ریسمانی که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را به آن می بندند و از سقف می آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته، معلق، جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دونگ
تصویر دونگ
((دَ وَ))
دروغ، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ونگ
تصویر ونگ
خالی
فرهنگ واژه فارسی سره
آویخته، آویز، پاندول، معلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سهم، یک ششم سهم از هر چیزی، برجسته و ناهموار
فرهنگ گویش مازندرانی
بانگی که شب پاها برای دور کردن حیوانات آسیب رسان به مزرعه، ادا.، شیون فریاد جیغ، شانه، کتف
فرهنگ گویش مازندرانی
ماه، ماه آسمان
فرهنگ گویش مازندرانی
کلام نارسا، تودماغی، صدای بال مگس
فرهنگ گویش مازندرانی
بانگ، بانگ گاوان
فرهنگ گویش مازندرانی
هاون
فرهنگ گویش مازندرانی
شیون گریه ی شدید همراه با فریاد، شیون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی