جدول جو
جدول جو

معنی یوزتاز - جستجوی لغت در جدول جو

یوزتاز
(زَ پَ / پِ)
یوزتاخت، یوزتک، یوزجست، یوزدو، که چون یوز تند بتازد، کنایه از تیزپا و تنددو:
گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک
پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یوتاب
تصویر یوتاب
(دخترانه)
سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است، وی در نبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش، نام خواهر آریوبرزن پادشاه آذربادگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یوزبان
تصویر یوزبان
تربیت کننده و نگهبان یوز، یوزبند، یوزدار
فرهنگ فارسی عمید
کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند، (ناظم الاطباء)، سریعالسیر، تندرو:
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز،
فردوسی،
دگرموبدی گفت کای سرفراز
دو اسب گرانمایۀ تیزتاز،
فردوسی،
سوی جاهش سهم غیب تیزتاز
چون خرد منهی و کار آگاه باد،
سنائی،
یکی کاروان جمله شاهین و باز
به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز،
نظامی،
با حلم پایدارت کوه گران سبک سر
با عزم تیزتازت برق عجول کاهل،
سلمان
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
لوزتین. تثنیۀ لوزه. ملازه. گوشت پاره ای است در بن حلق آدمی آویخته. (برهان) (جهانگیری). دو پاره گوشت است عصبناک و صلب که بن زبان از دو سوی برداشته است چون دو گوش و راه طعام و شراب که به مری فرورود اندر میان هر دوست. و از وجهی بدان ماند که هر دو اصل گوشهای مردم است و منفعت این لوزتین آن است که هوا را که بحلق فرو خواهد رفت لختی بازدارد تا به حرکت انبساط دل و التهام دم زدن هوا بسیار به یک بار فرونرود تا منفذ هوا به یک بار گرفته نشود از بهر آنکه اگرهمچنانکه طعام و شراب نه به تقدیر فروشود به حلق اندرماند و مردم از آن رنج بیند و خطرناک باشد از بسیاری هوا که به یک بار فرورود همان زحمت و همان حال بیوفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به لوزتین شود
لغت نامه دهخدا
(یوزْ)
یوزبان. یوزدار. فهاد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یوزبان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان زاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 27000گزی جنوب خاوری رزاب و4000گزی پالنگان، با 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یُزْ)
یوزقات. یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که ولایت آنکارا را تشکیل داده اند و آن شرقی ترین تمام سنجاقهاست. این سنجاق را به سه قضای یوزغاد، آق طاغ معدنی، بوغازلیان تقسیم کرده اند. 2 ناحیه و 505 پارچه ده دربردارد و عده سکنه اش به 172250 تن بالغ می گردد. (از قاموس الاعلام ترکی)
یوزقات. نام قصبه و مرکز سنجاقی است در ولایت آنکارا در 165هزارگزی از جنوب شرقی آنکارا، دارای 15000 تن نفوس و مدارس و مساجد و دکاکین و مکاتب. یوزغاددر قرن نوزدهم به وسیلۀ احمدپاشا از ملوک طوایف چوپان اوغلی بنا نهاده شده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
یوزقات. نام قضایی است محدود از شمال شرق به شهرستان سیواس، از جنوب غرب به شهر قیر، از جنوب شرق به قضای معدن و بوغازلیان، و از شمال به سنجاق های چوروم. این قضا 227 ده و در حدود 95582 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ / پِ)
یوزبان، (ناظم الاطباء)، یوزبان، فهاد، (یادداشت مؤلف) :
وز آن پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران همه یوزدار،
فردوسی،
و رجوع به یوزبان شود
لغت نامه دهخدا
از: یوز + بان، پسوند، کسی که محافظت می کند یوزهای شکاری را، (از ناظم الاطباء)، فهاد، (دهار)، فهاد، یوزبنده، یوزوان، (یادداشت مؤلف) :
برفتند با یوزبانان و فهد
گرازان و تازان سوی رود شهد،
فردوسی،
نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان
از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر،
ابن یمین،
ورجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است خوش آواز شبیه به بلبل، (برهان)، مرغی است خوش آواز شبیه به بلبل، (رشیدی)، پرنده ای خوش آوازمانند بلبل، (ناظم الاطباء)، گویند پرنده ای است خوش آواز، (انجمن آرا)، رجوع به جهانگیری و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ / زِ رِهْ)
یکه تاز. (آنندراج). آنکه تنها بر دشمن حمله می کند. (ناظم الاطباء). رجوع یه یکه تاز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یوزدو. یوزتاخت. که مثل یوز تند بدود. (یادداشت مؤلف). تیزپا:
هم آهوفغند است و هم یوزتک
هم آزاده خوی است و هم تیزگام.
فرالاوی.
رجوع به یوز و یوزجست شود
لغت نامه دهخدا
دو تایی لوزه گوشکان بادامک ها تثنیه لوزه درحالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده یوزها، مامور تربیت و حفاظت یوزها کسی که از یوزهای شکاری محافظت می کند
فرهنگ لغت هوشیار