جدول جو
جدول جو

معنی یوخا - جستجوی لغت در جدول جو

یوخا
یخا، (یادداشت مؤلف)، رجوع به یخا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یونا
تصویر یونا
(پسرانه)
یونس، کبوتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یوخاری باش
تصویر یوخاری باش
تیره ای از ایل قاجار، یکی از دو تیرۀ ایل قاجار که در گرگان در قسمت بالای رودخانه و بالا دست رود ساکن بودند. تیرۀ دیگر که در ساحل چپ رود گرگان و پایین دست رود بودند به اشاقه باش معروف شدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوخه
تصویر یوخه
خوشی و لذتی که هنگام جماع و در لحظۀ رسیدن به منتهای شهوت و تمتع به دست می دهد، ربوخه، برای مثال گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال / همچو زن غر شدم ز یوخۀ رعنا (سوزنی - لغتنامه - یوخه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوخا
تصویر چوخا
لباس پشمی ضخیم و خشن که چوپانان و کشاورزان می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوخه
تصویر یوخه
کاک، نوعی نان شیرینی خشک و نازک و لایه لایه، یخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوخار
تصویر دیوخار
درخت پرخار، بوتۀ بزرگ خاردار، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوگا
تصویر یوگا
مجموعه ای از تمرین های فیزیکی برای کسب قدرت روحی، در آیین هندو، انجام تمرینات و ریاضت های طاقت فرسا و اعمال حیرت انگیز منافی اصول علمی و ساختمان فیزیکی بدن انسان برای تزکیۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
(یُ)
یخه. یوخه. نوعی نان نازک لوله کرده به چند لا. قسمی نان تنک شکرین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
این صورت را لیث آورده و معنی آن نگفته است و گفته است بر این بنا جز یوم نیامده است، (ازمنتهی الارب)، یوم، (ناظم الاطباء)، رجوع به یوم شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
اتلاف هر چیزی که نتوان دوباره آن را به دست آورد، مانند چارپای گم شده، آنکه راه خود را گم کند. (ناظم الاطباء). ظاهراً در هر دو معنی دگرگون شدۀ ’ویدا’ ست. (یادداشت لغت نامه). رجوع به ویدا شود.
- یوا شدن، گم شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به ویدا شدن شود.
- یوا کردن، گم کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ویدا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قریه ای بنهاوند
لغت نامه دهخدا
یوها، یوحی ̍، نام خاخامی از یهود که به پرخوری و شکمبارگی سخت مشهور بوده است،
- امثال:
مثل یوحا، سخت پرخوار، سخت شکم خواره، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وْ نَ / نِ)
خانه دیو. محل دیو. جایگاه دیو. دیوخان:
او در آن دیوخانه رفته ز هوش
کآمد آواز آدمیش بگوش.
نظامی.
خانه دیو، دیوخانه بود
گر خود ایوان خسروانه بود.
نظامی.
دیوخانه کرده بودی سینه را
قبله ای سازیده بودی کینه را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(وْ)
خانه دیو، دیوخانه. خانه بس عظیم:
چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو خان است و هم غول راه.
نظامی.
، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’دلمن’ فرانسوی دانسته اند و آن بنای ماقبل تاریخ است که سنگ بزرگ و پهنی را بطور افقی بر روی دو سنگ دیگر چون سقفی قرار می دادند. رجوع به دلمن شود
لغت نامه دهخدا
(مَشْ)
جمع واژۀ شیخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام ماهیی است که یونس (ع) در دهان آن شد نزد کعب الاحبار
لغت نامه دهخدا
یتا. نام یکی از حروف یونانی. (فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
رسیدن به منتهای شهوت تمتع و هنگام تمتع. (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) :
گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال
همچو زن غر شدم ز یوخۀ رعنا.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
اما این کلمه دگرگون شدۀ ’ربوخه’ است. در شعر سوزنی نیز ’ربوخه’ باید خواند. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(یُ خَ / خِ)
نان تنک. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). کاک. کعک. رقاقه. (از یادداشت مؤلف). یخه. یخا
لغت نامه دهخدا
(یوکْ کا)
قسمی گل که اصل آن از امریکاست و در آسیا و اروپا در منطقه های معتدله پرورش می دهند و یوکا به هر سالی یک بار گل می دهد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام هریک از ادوار هندی عالم، (یادداشت مؤلف)، رودۀ گوسفند پاک نکرده، (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
زوجه خوزی وکیل هیرودیس انتیپاس، از جمله کسانی بود که مسیح را خادم بود و حنوط از برای دفن مسیح آورد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
جامه ای است پشمین، (شرفنامۀ منیری)، جامه واری که از پشم بافته باشند، (برهان) (ناظم الاطباء)، جامۀ پشمین کوتاه که نوعی از لباس فقراست وترکی است، (غیاث اللغات)، جامه پشمین که در تبرستان بافند و بپوشند و آن را چوخه نیز گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، چوخه، پارچه بی کرکی که از پشم بافته میشود و در مازندران بسیار بافته میشود، (فرهنگ نظام)، قسمی جامۀ پشمین خشن که از مازندران آرند و به روی دیگر جامه ها پوشند و به روزگار ما هنوز معمول است ودر عربی آن را جوخ گویند، (قطر المحیط) (یادداشت مؤلف)، استی، چوقه (نیم تنه قفقازی)، گیلکی چوخه (نیم تنه پشمین بی دوخت و بدون آستین که بیشتر گله بانان و ساربانان پوشند)، در ترکی ’چوغا’ (جامۀ پوستین)، معرب آن ’جوخ’، (حاشیۀ برهان چ معین)، جامۀ پشمی خشن که چوپانان و برزیگران پوشند، (فرهنگ فارسی معین)، جامه ای که نصاری پوشند، (برهان)، جامۀ پشمین که راهبان در کلیسا می پوشیده اند، (آنندراج)، نوعی از جامۀ نصاری، (ناظم الاطباء) :
مرا بینند در سوراخ غاری
شده مولوزن و پوشیده چوخا،
خاقانی،
، نوعی از پوشش کوتاه که بهند جوکیانش پوشند و آن را کفتها گویند، (شرفنامۀ منیری)، عبا، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اتلاف هر چیز که نتوان دوباره آنرا بدست آورد، مانند چارپای گمشده و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوخه
تصویر یوخه
نان نازک ترکی کاک گونه ای نان
فرهنگ لغت هوشیار
خوپله هم آوای برخه من خوپله در سبلت افکنده بادیی چو در ریش خشک از ملاقات شانه (انوری) نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پشمی خشن که چوپانان و برزیکران پوشند، جامه پشمی ضخیم که راهبان نصاری پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
مجموعه ای از تمرین های بدنی برای تأمین تن درستی و به دست آوردن قدرت روحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوخا
تصویر چوخا
نوعی جامه پشمی خشن که چوپانان و کشاورزان پوشند
فرهنگ فارسی معین
دیوزار، دیوستان، دیوکده
فرهنگ واژه مترادف متضاد