جدول جو
جدول جو

معنی یهان - جستجوی لغت در جدول جو

یهان
(یَ)
به لغت زند و پازند به معنی یزدان است که یکی از نامهای خدای تعالی باشد جل جلاله. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویهان
تصویر ویهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیهان
تصویر گیهان
(دخترانه)
کیهان، جهان، دنیا، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
(پسرانه)
جهان، دنیا، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهان
تصویر بهان
(دخترانه و پسرانه)
جمع به، خوبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهان
تصویر مهان
(پسرانه)
منسوب به ماه است، بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهان
تصویر وهان
(دخترانه)
جمع خوبان، بهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهان
تصویر رهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران پارسی در جنگهای باختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جهان
تصویر جهان
(پسرانه)
دنیا، عالم، گیتی، کیهان، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ملک جهان، جهان آفرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهان
تصویر مهان
خوار شده، خوار وزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیهان
تصویر گیهان
جهان، دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
جهان، روزگار، دنیا، عالم، در علم نجوم مجموع سیارات منظومۀ شمسی، در علم نجوم فضایی که ستارگان در آن واقع شده اند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نَ / نِ / نُ)
معرب و مبنی است و به معنی هیهات است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
جهان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم. و در فرهنگ به کاف فارسی گفته. (فرهنگ رشیدی). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است. (برهان). به معنی عالم است، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم. (انجمن آرا) (آنندراج) :
خداوند کیهان و گردان سپهر
فروزندۀ ماه و ناهید و مهر.
فردوسی.
بر این دشت بسیار شاهان بدند
همه نامداران کیهان بدند.
فردوسی.
بدو گفت رستم که کیهان توراست
همه کهترانیم و فرمان تو راست.
فردوسی.
چو خواهد بود سال بد به کیهان
پدید آید ز خشکی در زمستان.
(ویس و رامین).
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش، خود این است کار کیهان را.
ناصرخسرو.
که بندۀ دانشند این هر دو زیراک
زبهر دانش آباد است کیهان.
ناصرخسرو.
رو دل ز جهان بازکش که کیهان
بسیار کشیده ست چون تو در دام.
ناصرخسرو.
در خراسان چو من کجا یابی
که به هر فضل فخرکیهان است.
مسعودسعد.
مردم از علم شود عالم نز جامه و لاف
جاهل ازکسوت و لاف افسر کیهان نشود.
سنائی.
صبح و شام او را دوخادم جوهر و عنبر به نام
این ز روم آن از حبش سالار کیهان آمده.
خاقانی.
او افضل انبیاست لیکن
آمد پس از انبیا به کیهان.
خاقانی.
همتم بر سر کیهان خورد آب
ننگ خشک و تر کیهان چه کنم ؟
خاقانی.
هین برو جلدی مکن سودا مپز
که نه تان پیمود کیهان را به گز.
مولوی.
ظاهرش را شهرۀ کیهان کنیم
باطنش را از همه پنهان کنیم.
مولوی.
هر کسی کو حاسد کیهان بود
آن حسد خود مرگ جاویدان بود.
مولوی.
رجوع به گیهان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گِ)
دنیا و روزگار و جهان. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). کیهان. گیتی. دنیا. عالم:
گیهان به عدل خواجۀ عدنانی
عدن است و کارهاست به انداما.
رودکی.
چو روشن زمانه بدانسان بود
که فرمان دادار گیهان بود.
فردوسی.
همان تور کش بخت و اورند بود
به دادار گیهانش سوگند بود.
فردوسی.
تو داری بزرگی و گیهان تراست
همه بندگانیم و فرمان تراست.
فردوسی.
ای میر جهان ایزد بسپرد به تو گیهان
گیهان به ستمکاران دانم که بنسپاری.
منوچهری.
ترا نزدیک و آسانست و پیدا این جهان پورا
ز تو پنهان و دشوار است و دور است آن دگر گیهان.
ناصرخسرو.
یک چند تو خورده ای جهان را
اکنون بخوردت باز گیهان.
ناصرخسرو.
عیانت صورت ظاهر نهانت صورت باطن
خمیرت وسعت عالم خیالت حالت گیهان.
ناصرخسرو.
شاید از اقبال وبخت تو که گیهان آفرین
آفریند از پی ملک تو گیهان دگر.
سوزنی.
عقلای جهان، و علمای گیهان، که ناظر امور جمهورند، تقدیم این سیاست را هفوت محض، وزلت صرف شمرند. (سندبادنامه ص 172).
این کلمه را کیهان (به کاف) نیز آورده اند و در تداول امروز خاصهً کیهان بیشتر متعارف است. رجوع به کیهان و نیز رجوع به جهان و عالم و دنیا شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه شهرستان ملایر واقع در 21 هزارگزی جنوب ملایر و 9 هزارگزی جنوب راه شوسۀ ملایر به اراک، جلگه، معتدل مالاریائی، دارای 413تن سکنه، آب آن از رودخانه محصول آنجا غلات و صیفی، شغل اهالی آن زراعت و صنایع دستی قالی باقی است و راه فرعی به شوسه دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گمراه و سرگردان. نعت است از تیهان وتیه. (منتهی الارب). گمراه و سرگردان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شرابی محلل که بدان مداوا کنند، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گمراه گردیدن و رفتن به هر جای سرگردان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حیران شدن. (تاج المصادر بیهقی). تیه. تیه. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سست کردن، (از ’وه ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یِ)
نام پدر ابوالهیثم ملک صحابی انصاری است. (منتهی الارب). صحابی انصاری به افرادی اطلاق می شود که از اهل مدینه و از قبایل اوس و خزرج بودند و زمانی که پیامبر اسلام (ص) به مدینه هجرت کرد، در کنار وی قرار گرفتند. این افراد نه تنها در جنگ ها بلکه در گسترش و ترویج آموزه های دین اسلام در مدینه و سایر مناطق نقش داشتند. وفاداری و فداکاری آنها در تاریخ اسلام به عنوان نمونه هایی از ایثار و ایمان قوی یاد شده است.
لغت نامه دهخدا
(تَ / تَیْ یِ)
متکبر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). لاف زننده و تکبرنماینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گیهان
تصویر گیهان
دنیا و روزگار و جهان، عالم، گیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایهان
تصویر ایهان
سست کردن بی ارزش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیهان
تصویر تیهان
گمراه گردیدن، سرگردان متکبر، لاف زننده
فرهنگ لغت هوشیار
جوفی که در پائین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت میکند روغن فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهان
تصویر جهان
عالم از زمین و کرات آسمانی، دنیا، گیتی، عالک ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهان
تصویر اهان
تنه بریده، خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
جهان، عالم، روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
((کَ یا کِ))
جهان، روزگار، دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهان
تصویر نهان
مخفی، مستتر، بطن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یگان
تصویر یگان
واحد
فرهنگ واژه فارسی سره
جو، سپهر، فضا، جهان، دنیا، عالم، گیتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
این ها
فرهنگ گویش مازندرانی