نان خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می کنند بعد پنیرمایه به آن می زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می بندد سپس آن را در کیسه می ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده ای، چربی، کلسیم و فسفر است، ویتامین a، b و c نیز دارد. پنیری که از شیر چربی نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد پنیر نخل: ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر خرما، جمار
نان خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می کنند بعد پنیرمایه به آن می زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می بندد سپس آن را در کیسه می ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده ای، چربی، کلسیم و فسفر است، ویتامین a، b و c نیز دارد. پنیری که از شیرِ چربی نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد پنیر نخل: ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر خرما، جمار
روشن و روشن کننده. (آنندراج). روشن و تابان و درخشان. (ناظم الاطباء). روشن. (مهذب الأسماء) :... و من الناس من یجادل فی اﷲ بغیر علم و لاهدی و لاکتاب منیر. (قرآن 20/31). و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35). ماه منیر صورت ماه درفش تست روز سپید سایۀ چتر بنفش تست. فرخی. نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر. با طالع سعادت و با کوکب منیر. منوچهری. به است قامت و دیدار آن بت کشمیر یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر. مسعودسعد. پسرا زلف چو زنجیر تو دام دل ماست که برآویخته دام از طرف بدر منیر. سوزنی. پیشکار ضمیر و رای تواند جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر. سوزنی. بخوبی شد این یک چو بدر منیر چو شمس آن به روشندلی بی نظیر. نظامی. و گر بر وی نشستن ناگزیر است نه شب زیباتر از بدر منیر است. نظامی. عروس خاک اگر بدر منیر است به دست باد کن امرش که پیر است. نظامی. فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر. سعدی. تو آفتاب منیر و دیگران انجم تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام. سعدی. نه خود اندر جهان نظیر تو نیست که قمر چون رخ منیر تو نیست. سعدی. تن سپید و دل سیاهستش بگیر در عوض ده، تن سیاه و دل منیر. مولوی (مثنوی چ خاور ص 367). ، از نظر فیزیکی، جسمی را گویند که منبع نور باشد یعنی به خودی خود قابل رؤیت باشد
روشن و روشن کننده. (آنندراج). روشن و تابان و درخشان. (ناظم الاطباء). روشن. (مهذب الأسماء) :... و من الناس من یجادل فی اﷲ بغیر علم و لاهدی و لاکتاب منیر. (قرآن 20/31). و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35). ماه منیر صورت ماه درفش تست روز سپید سایۀ چتر بنفش تست. فرخی. نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر. با طالع سعادت و با کوکب منیر. منوچهری. به است قامت و دیدار آن بت کشمیر یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر. مسعودسعد. پسرا زلف چو زنجیر تو دام دل ماست که برآویخته دام از طرف بدر منیر. سوزنی. پیشکار ضمیر و رای تواند جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر. سوزنی. بخوبی شد این یک چو بدر منیر چو شمس آن به روشندلی بی نظیر. نظامی. و گر بر وی نشستن ناگزیر است نه شب زیباتر از بدر منیر است. نظامی. عروس خاک اگر بدر منیر است به دست باد کن امرش که پیر است. نظامی. فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر. سعدی. تو آفتاب منیر و دیگران انجم تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام. سعدی. نه خود اندر جهان نظیر تو نیست که قمر چون رخ منیر تو نیست. سعدی. تن سپید و دل سیاهستش بگیر در عوض ده، تن سیاه و دل منیر. مولوی (مثنوی چ خاور ص 367). ، از نظر فیزیکی، جسمی را گویند که منبع نور باشد یعنی به خودی خود قابل رؤیت باشد
مولدش دارالسلطنۀ لاهور است و خلف الصدق ملا عبدالحمید ملتانی بود. اما در عین شباب سرپنجۀ اجل بازوی امیدش برتافت. مثنویات و نثرهای رنگین وی مشهور است. از غزلیات اوست: پیش از کرشمۀ تو ستم در جهان نبود تا آن نبود عربدۀ آسمان نبود آمد به خواب خویش و گرفتار خویش شد یا خویش هم ز فتنه گری مهربان نبود از موج گریه پردۀ چشمم ز هم گسیخت گویی نصیب کشتی من بادبان نبود روزی که دل به زلف توام بود آشنا چون شانه جزحدیث شبم بر زبان نبود. (مرآهالخیال ص 119)
مولدش دارالسلطنۀ لاهور است و خلف الصدق ملا عبدالحمید ملتانی بود. اما در عین شباب سرپنجۀ اجل بازوی امیدش برتافت. مثنویات و نثرهای رنگین وی مشهور است. از غزلیات اوست: پیش از کرشمۀ تو ستم در جهان نبود تا آن نبود عربدۀ آسمان نبود آمد به خواب خویش و گرفتار خویش شد یا خویش هم ز فتنه گری مهربان نبود از موج گریه پردۀ چشمم ز هم گسیخت گویی نصیب کشتی من بادبان نبود روزی که دل به زلف توام بود آشنا چون شانه جزحدیث شبم بر زبان نبود. (مرآهالخیال ص 119)
آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث) (مهذب الاسماء). سهل. هین. آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف). - یسیر کردن، آسان کردن. سهل گردانیدن: بر تو یسیر کرد خداوند کار تو ایزد کناد کار همه بندگان یسیر. منوچهری. گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. (کشف المحجوب هجویری ص 296). ، اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث). کم. قلیل. بکی. نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. (یادداشت مؤلف) : طبع بهیمی را که داعیۀ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54) ، قمارباز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث) (مهذب الاسماء). سهل. هین. آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف). - یسیر کردن، آسان کردن. سهل گردانیدن: بر تو یسیر کرد خداوند کار تو ایزد کناد کار همه بندگان یسیر. منوچهری. گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. (کشف المحجوب هجویری ص 296). ، اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث). کم. قلیل. بکی. نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. (یادداشت مؤلف) : طبع بهیمی را که داعیۀ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54) ، قمارباز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اسیر. یتیم. این کلمه در جملۀ اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه تفسیر طبری کلمه یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است. (یادداشت مؤلف). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه اسیرآید (به صورت اسیر یسیر) و هم با کلمه یتیم (به صورت یتیم یسیر البته به کسر یاء اول) : و گفت هیچکس را با این یسیران و این خواسته ها کاری نیست. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسر و یسیری شود. - یسیر گرفتن، اسیرگرفتن: و نگذاشت که یک نفر آدمی یسیر گیرند چنانکه لشکریان یک چهارپای از آن شهر بیرون نیاوردند. (تاریخ غازانی ص 44)
اسیر. یتیم. این کلمه در جملۀ اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه تفسیر طبری کلمه یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است. (یادداشت مؤلف). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه اسیرآید (به صورت اسیر یسیر) و هم با کلمه یتیم (به صورت یتیم یسیر البته به کسر یاء اول) : و گفت هیچکس را با این یسیران و این خواسته ها کاری نیست. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسر و یسیری شود. - یسیر گرفتن، اسیرگرفتن: و نگذاشت که یک نفر آدمی یسیر گیرند چنانکه لشکریان یک چهارپای از آن شهر بیرون نیاوردند. (تاریخ غازانی ص 44)
نام ماه اول از ماههای رومی که به ماههای یولیوسی نیز معروفند زیرا یولیوس قیصر روم (45 قبل از میلاد) به اصلاح آن فرمان داده است. (از الموسوعه، مادۀ تقویم) : استهل هلاله (هلال شوال) لیله الثلاثاء السادس عشر من ینایر. (ابن جبیر)
نام ماه اول از ماههای رومی که به ماههای یولیوسی نیز معروفند زیرا یولیوس قیصر روم (45 قبل از میلاد) به اصلاح آن فرمان داده است. (از الموسوعه، مادۀ تقویم) : استهل هلاله (هلال شوال) لیله الثلاثاء السادس عشر من ینایر. (ابن جبیر)
نانخورشی است از شیر کلچیده و آن چنان است که شیر را پس از نیم گرم کردن با مقداری معلوم از مایه ای که در شیردان بره است (یعنی انفحه) بیامیزند و در کیسه ای کنند و آن شیر ببندد و آب آن فروچکد. و آن را انواع است چون: پنیر کیسه ای و دلمه و شور و خیکی و کوزه ای و یرچک. و صاحب قاموس مقدس گوید: پنیر معروف است که در قدیم الایام بعض گلهای خاردار در شیر ریختندی چون منجمد شدی آن را برگرفته در سبد گذارده بوقت حاجت بکار بردندی - انتهی. جبن. جبن. جبن ّ. (منتهی الارب). ابومسافر. سنّوط. سنّوط. نبیر: اجتبان، پنیر ساختن شیر را. (منتهی الارب). یک قالب پنیر. جبنه، یک قرص پنیر. لبیکه، پنیر با پست آمیخته. (منتهی الارب). دلماج. دیماج ، ارنه، پنیر تر و شراب و دانه ای است که شیر را پنیر میگرداند. (منتهی الارب). گریص، پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ یا پنیر با خرما آمیخته و جائی که در آن پنیر سازند. مصل، پنیر ساختن. (منتهی الارب) : شبانش همی گوشت جوشد بشیر خود او نان ارزن خورد بی پنیر. فردوسی. بدو گفت لختی پنیر کهن ابا مغز بادام بریان بکن. فردوسی. بکن مغز بادام بریان وگرم پنیر کهن ساز با نان نرم. فردوسی. که از تو پنیر کهن خواستم زبان را بخواهش بیاراستم. فردوسی. خریدی گر او را بدانگی پنیر بدی با من امروز چو شهد و شیر. فردوسی. که چو موشان نخورد خواهم من زهر داروی تو به بوی پنیر. ناصرخسرو. خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر. ناصرخسرو. اگر عامه بد گویدم ز آن چه باک رها کرده ام پیش موشان پنیر. ناصرخسرو. قیمت و عزت کافور شکسته نشود گر ز کافور به آمدبسوی موش پنیر. ناصرخسرو. هست آسمان چو سفره و خورشید قرص او انجم چو گوز و مه چو پنیر اندر آسمان. سوزنی. به یمینت چه بود کشکنه و بورانی به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار. بسحاق اطعمه. ، مغز سر درخت خرما. جمار. رجوع به پنیر خرما شود. - پنیر خشک، مادۀ بیاض البیضی که جزو عمده شیر است. - پنیر کردن طفل شیر را، قی کردن طفل شیر بسته و کلچیده را. - مثل پنیر، سپید و نرم. - یوز و پنیر، رجوع به یوز شود
نانخورشی است از شیر کلچیده و آن چنان است که شیر را پس از نیم گرم کردن با مقداری معلوم از مایه ای که در شیردان بره است (یعنی انفحه) بیامیزند و در کیسه ای کنند و آن شیر ببندد و آب آن فروچکد. و آن را انواع است چون: پنیر کیسه ای و دلَمه و شور و خیکی و کوزه ای و یرچک. و صاحب قاموس مقدس گوید: پنیر معروف است که در قدیم الایام بعض گلهای خاردار در شیر ریختندی چون منجمد شدی آن را برگرفته در سبد گذارده بوقت حاجت بکار بردندی - انتهی. جُبن. جُبُن. جُبُن ّ. (منتهی الارب). ابومسافر. سِنّوط. سَنّوط. نبیر: اجتبان، پنیر ساختن شیر را. (منتهی الارب). یک قالب پنیر. جبنه، یک قرص پنیر. لبیکه، پنیر با پست آمیخته. (منتهی الارب). دُلماج. دُیماج ، اُرنه، پنیر تر و شراب و دانه ای است که شیر را پنیر میگرداند. (منتهی الارب). گریص، پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ یا پنیر با خرما آمیخته و جائی که در آن پنیر سازند. مَصل، پنیر ساختن. (منتهی الارب) : شبانش همی گوشت جوشد بشیر خود او نان ارزن خورد بی پنیر. فردوسی. بدو گفت لختی پنیر کهن ابا مغز بادام بریان بکن. فردوسی. بکن مغز بادام بریان وگرم پنیر کهن ساز با نان نرم. فردوسی. که از تو پنیر کهن خواستم زبان را بخواهش بیاراستم. فردوسی. خریدی گر او را بدانگی پنیر بدی با من امروز چو شهد و شیر. فردوسی. که چو موشان نخورد خواهم من زهر داروی تو به بوی پنیر. ناصرخسرو. خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر. ناصرخسرو. اگر عامه بد گویدم ز آن چه باک رها کرده ام پیش موشان پنیر. ناصرخسرو. قیمت و عزت کافور شکسته نشود گر ز کافور به آمدبسوی موش پنیر. ناصرخسرو. هست آسمان چو سفره و خورشید قرص او انجم چو گوز و مه چو پنیر اندر آسمان. سوزنی. به یمینت چه بود کشکنه و بورانی به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار. بسحاق اطعمه. ، مغز سر درخت خرما. جمار. رجوع به پنیر خرما شود. - پنیر خشک، مادۀ بیاض البیضی که جزو عمده شیر است. - پنیر کردن طفل شیر را، قی کردن طفل شیر بسته و کلچیده را. - مثل پنیر، سپید و نرم. - یوز و پنیر، رجوع به یوز شود
از شیر گاو یا گوسفند درست میکنند. طرز ساخت آن: شیر را کمی گرم میکنند بعد پنیر مایه را به آن اضافه میکنند بعد و در آفتاب میگذارند بفاصله چند ساعت مانند ماست میبندد، آنرا در کیسه میریزند و یک چیز سنگین روی آن میگذارند تا آب آن برود وکاملاً سفت شود بعد آنرا مصرف میکنند
از شیر گاو یا گوسفند درست میکنند. طرز ساخت آن: شیر را کمی گرم میکنند بعد پنیر مایه را به آن اضافه میکنند بعد و در آفتاب میگذارند بفاصله چند ساعت مانند ماست میبندد، آنرا در کیسه میریزند و یک چیز سنگین روی آن میگذارند تا آب آن برود وکاملاً سفت شود بعد آنرا مصرف میکنند
پنیر تر مال و نعمت است که به آسانی بیابد و پنیر خشک سفری است با اندک منفعت. اگر کسی به خواب بیند نان با پنیر میخورد، دلیل که در سفری او را مالی اندک با غم و اندوه حاصل شود و بعضی از معبران گویند علتی بدو رسد، لکن زود خلاص شود. جابر مغربی پنیر به خواب، اگر خشک باشد، مال اندک است که از سفر حاصل شود بیننده را و پنیرتر، مال بسیار است، که در حضر بدست آید. محمد بن سیرین
پنیر تر مال و نعمت است که به آسانی بیابد و پنیر خشک سفری است با اندک منفعت. اگر کسی به خواب بیند نان با پنیر میخورد، دلیل که در سفری او را مالی اندک با غم و اندوه حاصل شود و بعضی از معبران گویند علتی بدو رسد، لکن زود خلاص شود. جابر مغربی پنیر به خواب، اگر خشک باشد، مال اندک است که از سفر حاصل شود بیننده را و پنیرتر، مال بسیار است، که در حضر بدست آید. محمد بن سیرین