جدول جو
جدول جو

معنی ینیر - جستجوی لغت در جدول جو

ینیر
(یِ نُ یِ)
ینوارییوس. ژانویه. (آثارالباقیه). رجوع به ژانویه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منیر
تصویر منیر
(دخترانه)
آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
سهل، آسان، قلیل، اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیر
تصویر منیر
نور دهنده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنیر
تصویر پنیر
نان خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می کنند بعد پنیرمایه به آن می زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می بندد سپس آن را در کیسه می ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده ای، چربی، کلسیم و فسفر است، ویتامین a، b و c نیز دارد. پنیری که از شیر چربی نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد
پنیر نخل: ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر خرما، جمار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
فک، خرس آبی. خرس دریایی. خوک بحری. (از دزی ج 1 ص 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاهل. (جهانگیری). شخص تنبل و غافل. (ناظم الاطباء) ، بسیارخوار. (جهانگیری). پرخوار و شکم پرست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نی)
بدخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شنیره. (اقرب الموارد) ، بسیارشر. (منتهی الارب). بسیار شر و عیوب. (از اقرب الموارد). شنیره. (اقرب الموارد). و رجوع به شنیره شود، بسیارعیب. (منتهی الارب). شنیره. (اقرب الموارد).
- بنوشنیر، بطنی است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَیْ یَ)
جامۀ دوپوده. یقال: ثوب منیر، ای منسوج علی نیرین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) :
تا درکشد ابری که ز بلغار درآمد
کرباس منیر به سر کوه دماوند.
امیر معزی (دیوان ص 180).
- منیر رازی، نوعی پارچۀدوپوده از ری: و اما فی الخریف فالمنیر رازی و ملحم المروزی. (غرر اخبار ملوک الفرس ص 710).
، پوست گنده و سطبر. (آنندراج). پوست ستبر گنده. (ناظم الاطباء). جلد غلیظ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
روشن و روشن کننده. (آنندراج). روشن و تابان و درخشان. (ناظم الاطباء). روشن. (مهذب الأسماء) :... و من الناس من یجادل فی اﷲ بغیر علم و لاهدی و لاکتاب منیر. (قرآن 20/31). و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35).
ماه منیر صورت ماه درفش تست
روز سپید سایۀ چتر بنفش تست.
فرخی.
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر.
با طالع سعادت و با کوکب منیر.
منوچهری.
به است قامت و دیدار آن بت کشمیر
یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر.
مسعودسعد.
پسرا زلف چو زنجیر تو دام دل ماست
که برآویخته دام از طرف بدر منیر.
سوزنی.
پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر.
سوزنی.
بخوبی شد این یک چو بدر منیر
چو شمس آن به روشندلی بی نظیر.
نظامی.
و گر بر وی نشستن ناگزیر است
نه شب زیباتر از بدر منیر است.
نظامی.
عروس خاک اگر بدر منیر است
به دست باد کن امرش که پیر است.
نظامی.
فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر.
سعدی.
تو آفتاب منیر و دیگران انجم
تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام.
سعدی.
نه خود اندر جهان نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست.
سعدی.
تن سپید و دل سیاهستش بگیر
در عوض ده، تن سیاه و دل منیر.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 367).
، از نظر فیزیکی، جسمی را گویند که منبع نور باشد یعنی به خودی خود قابل رؤیت باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مولدش دارالسلطنۀ لاهور است و خلف الصدق ملا عبدالحمید ملتانی بود. اما در عین شباب سرپنجۀ اجل بازوی امیدش برتافت. مثنویات و نثرهای رنگین وی مشهور است. از غزلیات اوست:
پیش از کرشمۀ تو ستم در جهان نبود
تا آن نبود عربدۀ آسمان نبود
آمد به خواب خویش و گرفتار خویش شد
یا خویش هم ز فتنه گری مهربان نبود
از موج گریه پردۀ چشمم ز هم گسیخت
گویی نصیب کشتی من بادبان نبود
روزی که دل به زلف توام بود آشنا
چون شانه جزحدیث شبم بر زبان نبود.
(مرآهالخیال ص 119)
لغت نامه دهخدا
(یَحْ یا)
شهری است در یمن، بطنی از کنده و بطنی دیگر از حمیر در این شهر یافت شود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طنابی که از الیاف پوست نارجیل کنند و کشتی ها را بدان بندند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث) (مهذب الاسماء). سهل. هین. آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف).
- یسیر کردن، آسان کردن. سهل گردانیدن:
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر.
منوچهری.
گروهی بی حساب اندرشوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی رابه شفاعت تو ببخشند. (کشف المحجوب هجویری ص 296).
، اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار) (غیاث). کم. قلیل. بکی. نزر. نزیر. نذر. منزور. مقابل کثیر. (یادداشت مؤلف) : طبع بهیمی را که داعیۀ بی خویشتنی و مهیج خلیعالعذاری است از خود دور می گرداند و آن در مدتی یسیر تیسیر می پذیرد. (سندبادنامه ص 54) ، قمارباز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
اسیر. یتیم. این کلمه در جملۀ اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه تفسیر طبری کلمه یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است. (یادداشت مؤلف). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه اسیرآید (به صورت اسیر یسیر) و هم با کلمه یتیم (به صورت یتیم یسیر البته به کسر یاء اول) : و گفت هیچکس را با این یسیران و این خواسته ها کاری نیست. (ترجمه تفسیر طبری). و رجوع به یسر و یسیری شود.
- یسیر گرفتن، اسیرگرفتن: و نگذاشت که یک نفر آدمی یسیر گیرند چنانکه لشکریان یک چهارپای از آن شهر بیرون نیاوردند. (تاریخ غازانی ص 44)
لغت نامه دهخدا
نام ماه اول از ماههای رومی که به ماههای یولیوسی نیز معروفند زیرا یولیوس قیصر روم (45 قبل از میلاد) به اصلاح آن فرمان داده است. (از الموسوعه، مادۀ تقویم) : استهل هلاله (هلال شوال) لیله الثلاثاء السادس عشر من ینایر. (ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
رسیده. پخته. ثمر ینیع، میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یُ سَ)
ابن عمرو، مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زُنْ نَ)
زنار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زنار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عاقل و هوشیار و دانا و زیرک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خوی زشت و طبیعت بد. (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حنائر. جمع واژۀ حنیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حنیره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سپستان. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه) ، تندرستی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نانخورشی است از شیر کلچیده و آن چنان است که شیر را پس از نیم گرم کردن با مقداری معلوم از مایه ای که در شیردان بره است (یعنی انفحه) بیامیزند و در کیسه ای کنند و آن شیر ببندد و آب آن فروچکد. و آن را انواع است چون: پنیر کیسه ای و دلمه و شور و خیکی و کوزه ای و یرچک. و صاحب قاموس مقدس گوید: پنیر معروف است که در قدیم الایام بعض گلهای خاردار در شیر ریختندی چون منجمد شدی آن را برگرفته در سبد گذارده بوقت حاجت بکار بردندی - انتهی. جبن. جبن. جبن ّ. (منتهی الارب). ابومسافر. سنّوط. سنّوط. نبیر: اجتبان، پنیر ساختن شیر را. (منتهی الارب). یک قالب پنیر. جبنه، یک قرص پنیر. لبیکه، پنیر با پست آمیخته. (منتهی الارب). دلماج. دیماج ، ارنه، پنیر تر و شراب و دانه ای است که شیر را پنیر میگرداند. (منتهی الارب). گریص، پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ یا پنیر با خرما آمیخته و جائی که در آن پنیر سازند. مصل، پنیر ساختن. (منتهی الارب) :
شبانش همی گوشت جوشد بشیر
خود او نان ارزن خورد بی پنیر.
فردوسی.
بدو گفت لختی پنیر کهن
ابا مغز بادام بریان بکن.
فردوسی.
بکن مغز بادام بریان وگرم
پنیر کهن ساز با نان نرم.
فردوسی.
که از تو پنیر کهن خواستم
زبان را بخواهش بیاراستم.
فردوسی.
خریدی گر او را بدانگی پنیر
بدی با من امروز چو شهد و شیر.
فردوسی.
که چو موشان نخورد خواهم من
زهر داروی تو به بوی پنیر.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
اگر عامه بد گویدم ز آن چه باک
رها کرده ام پیش موشان پنیر.
ناصرخسرو.
قیمت و عزت کافور شکسته نشود
گر ز کافور به آمدبسوی موش پنیر.
ناصرخسرو.
هست آسمان چو سفره و خورشید قرص او
انجم چو گوز و مه چو پنیر اندر آسمان.
سوزنی.
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار.
بسحاق اطعمه.
، مغز سر درخت خرما. جمار. رجوع به پنیر خرما شود.
- پنیر خشک، مادۀ بیاض البیضی که جزو عمده شیر است.
- پنیر کردن طفل شیر را، قی کردن طفل شیر بسته و کلچیده را.
- مثل پنیر، سپید و نرم.
- یوز و پنیر، رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ینیع
تصویر ینیع
خرما رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
اندک، آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیر
تصویر منیر
درخشنده، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیر
تصویر شنیر
بسیار شر، بدخوی
فرهنگ لغت هوشیار
از شیر گاو یا گوسفند درست میکنند. طرز ساخت آن: شیر را کمی گرم میکنند بعد پنیر مایه را به آن اضافه میکنند بعد و در آفتاب میگذارند بفاصله چند ساعت مانند ماست میبندد، آنرا در کیسه میریزند و یک چیز سنگین روی آن میگذارند تا آب آن برود وکاملاً سفت شود بعد آنرا مصرف میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسیر
تصویر یسیر
((یَ))
کم، اندک، سهل، آسان، قمارباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منیر
تصویر منیر
((مُ))
تابان، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنیر
تصویر پنیر
((پَ))
خوراکی که از شیر بسته ترتیب دهند
فرهنگ فارسی معین
تابناک، درخشان، منور، نورور، نیر
متضاد: مستنیر، کدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنیر تر مال و نعمت است که به آسانی بیابد و پنیر خشک سفری است با اندک منفعت. اگر کسی به خواب بیند نان با پنیر میخورد، دلیل که در سفری او را مالی اندک با غم و اندوه حاصل شود و بعضی از معبران گویند علتی بدو رسد، لکن زود خلاص شود. جابر مغربی
پنیر به خواب، اگر خشک باشد، مال اندک است که از سفر حاصل شود بیننده را و پنیرتر، مال بسیار است، که در حضر بدست آید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پنیر
فرهنگ گویش مازندرانی