پسوند متصل به واژه به معنای منسوب به مثلاً سیمین، گلین، پسوند متصل به واژه به معنای آغشته به مثلاً خاکین، مشکین، به آخر صفت می پیوندد و صفت عالی می سازد مثلاً بهترین، بدترین
پسوند متصل به واژه به معنای منسوب به مثلاً سیمین، گلین، پسوند متصل به واژه به معنای آغشته به مثلاً خاکین، مُشکین، به آخر صفت می پیوندد و صفت عالی می سازد مثلاً بهترین، بدترین
مانند ’ین’ علامت نسبت است و به آخر اسم پیوندد و معنی صفت نسبی دهد، چون: زرینه، سیمینه، برنجینه، رویینه، چرمینه، مویینه، مسینه، کمینه، گنجینه، دیرینه، سفالینه، کشکینه، نرینه، مادینه، پلنگینه، گرگینه، پارینه، نوشینه، دوشینه، پیشینه، نخستینه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ین شود
مانند ’ین’ علامت نسبت است و به آخر اسم پیوندد و معنی صفت نسبی دهد، چون: زرینه، سیمینه، برنجینه، رویینه، چرمینه، مویینه، مسینه، کمینه، گنجینه، دیرینه، سفالینه، کشکینه، نرینه، مادینه، پلنگینه، گرگینه، پارینه، نوشینه، دوشینه، پیشینه، نخستینه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ین شود
ابوعبدالرحمان حمراوی مسمی به ینه. در فتح مصر حاضر بود و حمام ینه به مصر بدو منسوب است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به عبدالعزیز (ابن ابراهیم بن هبه الله بن ینه) شود
ابوعبدالرحمان حمراوی مسمی به ینه. در فتح مصر حاضر بود و حمام ینه به مصر بدو منسوب است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به عبدالعزیز (ابن ابراهیم بن هبه الله بن ینه) شود
طرابلسی جرجی. یکی از نویسندگان و مؤلفان طرابلس است. او راست: 1- تاریخ التمدن الحدیث. 2- تاریخ حزب فرانسا و المانیا. 3- تاریخ سوریا. 4- عجائب البحر و محاصیله التجاریه. (از معجم المطبوعات مصر)
طرابلسی جرجی. یکی از نویسندگان و مؤلفان طرابلس است. او راست: 1- تاریخ التمدن الحدیث. 2- تاریخ حزب فرانسا و المانیا. 3- تاریخ سوریا. 4- عجائب البحر و محاصیله التجاریه. (از معجم المطبوعات مصر)
بیانکی می گوید فارسی است به معنی فشار برای گرفتن آب چیزی. (یادداشت مؤلف). آلات و ظروف نقره ای یا آهنین را با دست فشار دادن. (از شعوری ج 2 ورق 443). ظاهراً دگرگون شدۀ تنج باشد از مصدر تنجیدن. (یادداشت لغت نامه)
بیانکی می گوید فارسی است به معنی فشار برای گرفتن آب چیزی. (یادداشت مؤلف). آلات و ظروف نقره ای یا آهنین را با دست فشار دادن. (از شعوری ج 2 ورق 443). ظاهراً دگرگون شدۀ تنج باشد از مصدر تنجیدن. (یادداشت لغت نامه)
به جای ضمیر اند استعمال می شود در صورتی که ماقبل وی واو یا الف باشد، مانند: این مردم خدام اویند و این متاعها بی بهایند. (ناظم الاطباء). ’اند’ فعل ربطی (رابطه) است و ’یند’ هم صورتی از آن است، که پس از کلمه های مختوم به الف و واو مصوت، همزه به یاء بدل شود
به جای ضمیر اند استعمال می شود در صورتی که ماقبل وی واو یا الف باشد، مانند: این مردم خدام اویند و این متاعها بی بهایند. (ناظم الاطباء). ’اند’ فعل ربطی (رابطه) است و ’یند’ هم صورتی از آن است، که پس از کلمه های مختوم به الف و واو مصوت، همزه به یاء بدل شود
رسیدن ثمر و هنگام درویدن رسیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رسیده شدن میوه. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). به جای چیدن رسیدن میوه. (از تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی)
رسیدن ثمر و هنگام درویدن رسیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رسیده شدن میوه. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). به جای چیدن رسیدن میوه. (از تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی)
رسیدگی میوه و هنگام چیدن آن. (ناظم الاطباء). رسیدگی میوه. بلوغ. بالیدگی. رسایی. (یادداشت مؤلف) : چون زمان شباب و هنگام جوانی ایام از کهولت ینع و قطف ثمار به کبر سن و پیری رسد و ایام زمستان پای در دامن انزوا کشد. (ترجمه محاسن اصفهان)
رسیدگی میوه و هنگام چیدن آن. (ناظم الاطباء). رسیدگی میوه. بلوغ. بالیدگی. رسایی. (یادداشت مؤلف) : چون زمان شباب و هنگام جوانی ایام از کهولت ینع و قطف ثمار به کبر سن و پیری رسد و ایام زمستان پای در دامن انزوا کشد. (ترجمه محاسن اصفهان)
شکل و مانند و طرز و روش. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج). روش. (فرهنگ جهانگیری). بیانکی می گوید: فارسی است به معنی عادت و طرز. (یادداشت مؤلف) : سخن پناها گرچه سخنوران هستند شناسی آنکه سخن کس نپرورد زین ینگ. سیدذوالفقار شیروانی. رخ می نهفت از اول و اکنون همی نماید از بهر کشتن ما هر ساعتی به ینگی. اوحدی. هر دم چو از ینگی دگر خواهد دل ما سوختن منشان بر آتش خویش را ای دل که کار از ینگ شد. اوحدی. گناه هرکه در عالم بیامرزد ز بهر تو اگر پیش خدا آرند فردا بر همین ینگت. اوحدی. در دهر سوکوار نباشد به حال من در شهر غمگسار نباشد به ینگ تو. اوحدی. بت فرخار ندیدیم بدین حسن و جمال ترک تنگی نشنیدیم بدین شیوه و ینگ. سلمان ساوجی. - کار از ینگ شدن، کاراز قاعده و قانون گذشتن. خارج شدن کار از اصول و قاعده خود: هر دم چو از ینگی دگر خواهد دل ما سوختن منشان بر آتش خویش را ای دل که کار از ینگ شد. اوحدی. ، قاعده و قانون و رسم و آیین. (برهان). قاعده و قانون بستن. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) : آیین توست احسان ینگ تو مرحمت نبود در آل میران آیین جز این و ینگ. سوزنی. با خط شبرنگ و با رخسار گلرنگ آمدی نزد فخرالساده نبود دیگری بر ینگ تو. سوزنی. هر دمت رای کسی باشد و اندیشۀ جایی من ندانم که تو خود بر چه طریقی و چه ینگی. اوحدی. عجب دان که از کارگاه ملاحت جهان را به ینگ تو ینگی برآید. اوحدی. دل بدزدی و زود بگریزی ما بدانسته ایم ینگ تو را. اوحدی. ترک گندم گون من هر دم به ینگی دیگر است روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگر است. اوحدی. هر صبحدم که ساقی خم خانه صفا سقایی زمانه کند با هزار ینگ. کاتبی شیرازی. ، چاره و علاج. امکان. راه: اوحدی رادر غمت ینگی بجز مردن نماند گر بمانی مدتی دیگر بر این ینگ ای پسر. اوحدی. ، تمکین و وقار. (ناظم الاطباء) (برهان) ، توانایی و عظمت و بزرگی. (از ناظم الاطباء) ، جانوری است زردرنگ و پیوسته در میان علف و گیاه می باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء)
شکل و مانند و طرز و روش. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج). روش. (فرهنگ جهانگیری). بیانکی می گوید: فارسی است به معنی عادت و طرز. (یادداشت مؤلف) : سخن پناها گرچه سخنوران هستند شناسی آنکه سخن کس نپرورد زین ینگ. سیدذوالفقار شیروانی. رخ می نهفت از اول و اکنون همی نماید از بهر کشتن ما هر ساعتی به ینگی. اوحدی. هر دم چو از ینگی دگر خواهد دل ما سوختن منشان بر آتش خویش را ای دل که کار از ینگ شد. اوحدی. گناه هرکه در عالم بیامرزد ز بهر تو اگر پیش خدا آرند فردا بر همین ینگت. اوحدی. در دهر سوکوار نباشد به حال من در شهر غمگسار نباشد به ینگ تو. اوحدی. بت فرخار ندیدیم بدین حسن و جمال ترک تنگی نشنیدیم بدین شیوه و ینگ. سلمان ساوجی. - کار از ینگ شدن، کاراز قاعده و قانون گذشتن. خارج شدن کار از اصول و قاعده خود: هر دم چو از ینگی دگر خواهد دل ما سوختن منشان بر آتش خویش را ای دل که کار از ینگ شد. اوحدی. ، قاعده و قانون و رسم و آیین. (برهان). قاعده و قانون بستن. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) : آیین توست احسان ینگ تو مرحمت نَبْوَد در آل میران آیین جز این و ینگ. سوزنی. با خط شبرنگ و با رخسار گلرنگ آمدی نزد فخرالساده نبود دیگری بر ینگ تو. سوزنی. هر دمت رای کسی باشد و اندیشۀ جایی من ندانم که تو خود بر چه طریقی و چه ینگی. اوحدی. عجب دان که از کارگاه ملاحت جهان را به ینگ تو ینگی برآید. اوحدی. دل بدزدی و زود بگریزی ما بدانسته ایم ینگ تو را. اوحدی. ترک گندم گون من هر دم به ینگی دیگر است روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگر است. اوحدی. هر صبحدم که ساقی خم خانه صفا سقایی زمانه کند با هزار ینگ. کاتبی شیرازی. ، چاره و علاج. امکان. راه: اوحدی رادر غمت ینگی بجز مردن نماند گر بمانی مدتی دیگر بر این ینگ ای پسر. اوحدی. ، تمکین و وقار. (ناظم الاطباء) (برهان) ، توانایی و عظمت و بزرگی. (از ناظم الاطباء) ، جانوری است زردرنگ و پیوسته در میان علف و گیاه می باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در 39000گزی جنوب باختری چکنه بالا، با 158 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در 39000گزی جنوب باختری چکنه بالا، با 158 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پنیرمایه. (ناظم الاطباء). انفخه است. (یادداشت مؤلف) (تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). به لغت اندلس پنیرمایه را گویند و آن شیردان بره است و به عربی انفخه خوانند. (برهان). نام ینق در مفردات ابن البیطار (ج 2 ص 322) آمده و مؤلف لغت را اندلسی می داند، معهذا مشکل است اصل آن را پیدا کرد. کلمه اسپانیایی جدید برای این مفهوم Cuajo است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به انفخه شود
پنیرمایه. (ناظم الاطباء). انفخه است. (یادداشت مؤلف) (تحفۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی). به لغت اندلس پنیرمایه را گویند و آن شیردان بره است و به عربی انفخه خوانند. (برهان). نام ینق در مفردات ابن البیطار (ج 2 ص 322) آمده و مؤلف لغت را اندلسی می داند، معهذا مشکل است اصل آن را پیدا کرد. کلمه اسپانیایی جدید برای این مفهوم Cuajo است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به انفخه شود