جدول جو
جدول جو

معنی یلدک - جستجوی لغت در جدول جو

یلدک(یَ دَ)
آب نیم گرم که شیرگرم نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یلدا
تصویر یلدا
(دخترانه)
نام بلندترین شب سال، آخرین شب پائیز در نیم کره شمالی و بلندترین شب سال که همزمان با میلاد مسیح (ع) است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یلدا
تصویر یلدا
شب آخر پاییز و اول زمستان که مقارن است با ولادت حضرت عیسی و اول دی ماه، دراز ترین شب سال شمسی، کنایه از تاریک و طولانی، شب چلّه، شب یلدا برای مثال باد آسایش گیتی نزند بر دل تنگ / صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود (سعدی۲ - ۴۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکدک
تصویر یکدک
آب یا مایع دیگرکه نه داغ باشد نه سرد، نیم گرم، شیر گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یدک
تصویر یدک
اسبی که سوار بر اسب دیگر آن را با خود ببرد، بالاد، بالاده، کتل، جنیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلک
تصویر یلک
مصغر یل، یل۲، کلاه گوشی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ لَ)
قسمی از کلاه و تاج پادشاهان. (ناظم الاطباء). کلاهی است که سلاطین بر سر گذارند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از کلاه است ملوک و سلاطین را تا جعد گوش. (برهان) :
تا من به نور ماه تو شب را برم به روز
زان پیش کزسمور به مه برکشی یلک.
سوزنی (از انجمن آرا).
، دلی را گویند که از اندیشه فارغ بود. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
مصغر یل ترکی. نیم تنه بلند معمول زنان مصری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یل شود
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
پرهای ریز مرغان. خوافی مرغان باشد و هم اکنون بدین معنی در آذربایجان و تبریز مستعمل است. (از یادداشت مؤلف). هریک از پرهای بال و دم مرغان، به خصوص خروس:
اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کند
عقاب را به یلک بشکند سر و تن و بال.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
جنیبت. اسب جنیبت. رکابی. کتل. اسب نوبتی. مجنوب. مجنب. جنیبه. کوتل. غوش. بالا. ظاهراً از ’ید’ هزوارش و آک به معنی اسب. یدکی (با کشیدن صرف شود). (یادداشت مؤلف). اسب کتل. به فارسی جنیبت گویند و آن اسبی است که پیش از آنکه در کار است نگهدارندتا آن را به جای گم شده یا تباه شده و از دست رفته و یا از دست و پا افتاده بگذارند. (آنندراج). کتل و اسب زین کرده ای که پیشاپیش پادشاهان و امرا و بزرگان می برند و نزیج نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
تا برد لخت جگر از سر میدان غمت
تاخته از پی هم... سراسیمه یدک.
حکیم زلالی (از آنندراج).
و رجوع به نزیج و جنیبت شود، ابزار یا اسبابی که ذخیره نگهدارند تا به جای تباه شدۀ آن نهند. (یادداشت مؤلف) ، در کرمان اصطلاح قالی بافی است
لغت نامه دهخدا
(یِدْ دی بُ)
دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری قوچان دارای 942 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
درچفسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یکی از ملازمان حضرت عیسی (ع) بوده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). اما ظاهراً از بیت ’به صاحب دولتی پیوند...’ سنایی بعض فرهنگ نویسان (از جمله مؤلف برهان) پنداشته اند که ’یلدا’ نام یکی از ملازمان عیسی بوده است، ولی چنین نامی در زمرۀ ملازمان او در مأخذی دیده نشده و ’چاکری’ کردن هم در بیت سنایی به معنی اختصاص یافتن زمان مزبور به ولایت وی می باشد. (پورداود، یشتها ج 1 ص 419)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
لغت سریانی است به معنی میلاد عربی، و چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می کرده اند از این رو بدین نام نامیده اند. باید توجه داشت که جشن میلاد مسیح (نوئل) که در 25 دسامبر تثبیت شده، طبق تحقیق محققان در اصل، جشن ظهور میترا (مهر) بوده که مسیحیان در قرن چهارم میلادی آن را روز تولد عیسی قرار دادند. یلدا اول زمستان و شب آخر پاییز است که درازترین شبهای سال است و در آن شب یا نزدیک بدان، آفتاب به برج جدی تحویل می کند و قدما آن را سخت شوم و نامبارک می انگاشتند. در بیشتر نقاط ایران در این شب مراسمی انجام میشود. شعرا زلف یار و همچنین روز هجران را از حیث سیاهی و درازی بدان تشبیه کنند و از اشعار برخی از شعرا مانند سنایی و امیرمعزی که به عنوان شاهد در زیر می آید رابطۀ بین مسیح و یلدا ادراک می شود. یلدا برابر است با شب اول جدی و شب هفتم دی ماه جلالی و شب بیست ویکم دسامبر فرانسوی. (از برهان، آنندراج، حواشی علامه قزوینی بر آثارالباقیه، شرح پورداود در یشتها، فرهنگ فارسی معین و یادداشت مؤلف) :
چون حلقه ربایند به نیزه تو به نیزه
خال از رخ زنگی بربایی شب یلدا.
عنصری.
نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود چشمش روز روشن را شب یلدا کند.
منوچهری.
گرنیابد خوی ایشان درنیابد خلق را
روز روشن در بر دانا شب یلدا شود.
ناصرخسرو.
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا.
ناصرخسرو.
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل قدر داری و او یلدا.
ناصرخسرو.
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا.
مسعودسعد.
ایزد دادار مهر و کین تو گویی
از شب قدر آفرید و از شب یلدا
زانکه به مهرت بود تقرب مؤمن
زانکه به کینت بود تفاخر ترسا.
امیرمعزی.
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا.
سنایی.
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا.
خاقانی.
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا.
خاقانی.
آری که آفتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند.
خاقانی.
همه شبهای غم آبستن روز طرب است
یوسف روز به چاه شب یلدا بینند.
خاقانی.
با جفای تو بر که خورد از عمر
شب یلدا رفو که کرد پرند.
خاقانی.
هست چون صبح آشکارا کاین صباح چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من.
خاقانی.
در شبهای یلدای ظلم که آفتاب ملک من به مغرب زوال افول نماید چراغ فراغ چگونه افروزند. (سندبادنامه ص 40).
سخنم بلندنام از سخن تو گشت و شاید
که درازنامی از نام مسیح یافت یلدا.
سیف اسفرنگ.
روز رویش چو برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست.
سعدی.
همه بر آن همه دردم امید درمان است
که آخری بود آخر شبان یلدا را.
سعدی.
یاد آسایش گیتی بزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود.
سعدی.
برآی ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم.
سعدی.
نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست
شب فراق تو هرگه که هست یلدایی ست.
سعدی.
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
گریه های سحرم را اثری پیدا نیست.
؟ (از انجمن آرا).
در سالی اگر شبی ست یلدا
در یک مه آن صنم دو یلداست.
رضاقلیخان هدایت
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
جوان توانا. (منتهی الارب). مرد جوان قوی وتوانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به یلمه و یلمق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جسیم و تناور و قوی و زوردار، مرد جنگی و بهادر و دلاور و شجاع و پهلوان. یلولنگ. یلولیک. (ناظم الاطباء). پهلوان نامدار که درشجاعت سرآمد روزگار باشد. (از شعوری ج 2 ورق 445)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
توله سگ و سگ کوچک و یوزل. (ناظم الاطباء). یوذک. یوزل
لغت نامه دهخدا
ابن شهریار الناخداه الرامهرمزی. او راست: کتاب عجائب الهند، و آن در سال 1886 میلادی در لیدن به مطبعۀ بریل به طبع رسیده است. (یادداشت مؤلف) (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
آب و شیر گرم بود. (فرهنگ جهانگیری). آب و شیر و هرچیز را گویند که نیم گرم باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لدک
تصویر لدک
در چفسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اسب زین کرده بدون سوار که روپوش روی او بیاندازند ویکنفر پیاده یا سوار بر اسب دیگر افسار آنرا بگیرد و با خود ببرد ترکی پالاد (اسپ جنیبت)، چنبور (ابزاری که نگاه دارند تا به جای تباهیده به کار برند) اسب کتل جنیبت و آن اسبی است که ذخیره نگاهدارنده تاآنرا بحای اسب گم شده یاتباه شده بگذارند، ابزار یااسباب که ذخیره نگاهدارندتاآنرا بجای شده آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
شب آخر پائیز و شب اول زمستان و زمان ولادت حضرت عیسی (ع) هم گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
((یَ دَ))
اسب زین کرده بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امرا حرکت می دادند، ابزار یا اسباب که ذخیره نگه دارند تا آن را به جای تباه شده آن نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یلک
تصویر یلک
((یَ لَ))
کلاه گوشه، گوشه ای از کلاه یا تاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکدک
تصویر یکدک
((یَ دَ))
آب یا هر مایع نیم گرم
فرهنگ فارسی معین
((یَ))
این واژه سریانی و به معنای تولد و زایش است. یعنی تولد مهر (متیرا) در شب اول زمستان که بلندترین شب سال است و ایرانیان به یمن تولد مهر در این شب جشنی برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
اسبی است زین کرده و بدون سوار که روپوشی روی آن اندازند و
فرهنگ گویش مازندرانی