جدول جو
جدول جو

معنی یققه - جستجوی لغت در جدول جو

یققه
(یَ قَ قَ)
پاره ای از پیه خرمابن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یقه
تصویر یقه
آن بخش از لباس که دور گردن قرار دارد، گریبان
فرهنگ فارسی عمید
(یَ قَ ظَ / ظِ / یَ ظَ / ظِ)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) :
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظه برآر.
مولوی.
نام کالانعام کرد آن قوم را
زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را.
مولوی.
، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ)
پنبه. (از ناظم الاطباء) ، پیه خرمابن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ / قِ)
ابیض یقق، نیک سپید. ج، یقائق. (از منتهی الارب) (از آنندراج). سخت سپید. (دهار). سفیدی سخت سفید. (مهذب الاسماء). ثعالبی ذیل اقسام رنگها آرد: فی ترتیب البیاض: ابیض. ثم یقق. ثم لهق... (فقه اللغه ص 40). و ذیل اشباع و تأکیدآرد: ابیض یقق. (ص 46) : و یشاهد ایضاً فی الحلزونات المضاهیه فی القدر للانمله البیاض الیقق و السواد الحالک. (الجماهر بیرونی ص 155). فانا نأخذ من الابیض الیقق ثم یشرب حمره یسیره. (الجماهر ص 50)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ / قِ)
گریبان. (برهان). گریبان و یخه. (ناظم الاطباء). گریبان. جیب. قبهالثوب. گریوان. (یادداشت مؤلف) :
دستت بود به گردن مقصود همچو جیب
مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست.
نظام قاری.
برای لشکر سرماست قلعۀ جبه
که دارد از یقه و جیب گرد خندق و سور.
نظام قاری.
معاندش چو فراویز رانده اند از آن
چو یقّه بازپس افتاد بهر جمع امور.
نظام قاری.
و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 55، 65، 93، 125، 126، 179، 186، 138 شود.
- دست از یقۀ کسی برنداشتن، او را ول نکردن. آزاد نگذاشتن او را. دست از سر او برنداشتن. مزاحم او شدن: هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم می کشیدند و دست از یقه ام برنمی داشتند و چون دستار از هم می ربودند. (دیوان نظام قاری ص 130).
- دست به یقه شدن (دست و یقه شدن) ، گریبان همدیگر را گرفتن به قصد منازعه و ستیز. (یادداشت مؤلف) : اگر صد بار با جل سیاه دربان دست و یقه شود یک سر سوزن حجابش دامنگیر نشود. (دیوان نظام قاری ص 148).
نمانده تاب مر او را وزین نمطبا برد
شویم دست و یقه سال و ماه با صرصر.
نظام قاری (دیوان ص 18).
- یقه برگردان، کت یا پالتو یا پیراهنی که یقۀ آن پهن است و بر سینه برگردانده می شود. (یادداشت مؤلف).
- یقه درانی کردن، گریبان چاک زدن. در تداول عامه، سخت جانب داری و دفاع کردن از کسی یا چیزی.
- یقه سرخود، یقه که جداگانه و جدا از قسمت اصلی لباس نباشد. که با دوختن به قسمت اصلی لباس متصل نشده باشد بلکه از خود لباس و دنبالۀ آن باشد. یقه ای که از دنبالۀ خود لباس تعبیه شود.
- یقۀ کسی را گرفتن، گریبان او را گرفتن.
- ، با خواهش و ابرام انجام کاری را از او خواستن. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- یقۀ مقلب (بامقلب) ، برگشته. یقه برگردان: یقۀ مقلب که هم مشورۀ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان نظام قاری ص 151).
سر بام است گریبان یقۀ بامقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
یقۀ مقلب به گوش استاده است
دگمه گو با جیب کم کن مشوره.
نظام قاری (دیوان ص 25).
چون کشد بر دوش بار یقۀ مقلب بگو
جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت.
نظام قاری (دیوان ص 52).
و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 138، 145، 151 شود.
- یقه وار، مانند یقه. همچون یقه:
ای فلک چند مرا بی سروپا می داری
یقه وار از همه رختم به قفا می داری ؟!
نظام قاری (دیوان ص 108).
، به طور محکم و مضبوط گرفتن گریبان کسی را. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَقْ قَ)
آواز کودک، یا آواز که بدان طفلان را ترسانند یا از چیزی بازدارند آنها را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ققّه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ قَ)
آواز کودک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا آواز که بدان طفلان را ترسانند یا از چیزی بازدارند آنها را. رجوع به ققّه شود، گویند: وقعفی ققه، به معنی در بد تدبیر افتاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ قَ)
بز سپید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بزمادۀ سپید. (از مهذب الاسماء) ، واحد یلق. (ناظم الاطباء). یکی یلق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یُ قَ)
یرغه. یرقا. یرغا. نوعی از رفتار اسب و دیگر ستور.
- امثال:
خر خالی یرقه می رود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرغه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ قَ / قِ)
درختی است مانند زردآلو و آن را به عربی خاماء اقطی گویند و میوۀ آن را بل خوانند و در مسهلات بکاربرند. (برهان) (آنندراج) ، دارویی که اقطی نیز گویند. (ناظم الاطباء). یذقه. و رجوع به اقطی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
در ترکی گریبان جامه را گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). یقه. یخه
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم.
- بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ را)
بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(یَقَ نَ)
رجل یقنه، آنکه هرچه بشنود یقین نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). خوش باور. میقان. یقن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ قَ)
بزغالگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نادانان. (منتهی الارب) (آنندراج). مردمان نادان و جاهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشندگان نبیذ را اندک اندک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ قَ)
آنانکه بر چشم مردم زنند به پنجه، چاههای سرتنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ قَ)
جمع واژۀ عاق ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ قَ)
زن ابله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَقَ)
فرستوک کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج). پرستوهای کوهی. الخطاطیف الجبلیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ ثَ)
سخت سپید گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پوست تنک اندرون تخم مرغ زیر قیض. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، قیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ قَ)
فاخته ها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ زق ّ، بمعنی خمر. (از اقرب الموارد). و رجوع به زق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَقَ)
جمع واژۀ داق ّ. (منتهی الارب). آشکارکنندگان عیوب مردمان. (از اقرب الموارد). رجوع به داق ّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یرقه
تصویر یرقه
ترکی رهوار تیز رو بنگرید به یرغا اسب راه رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلقه
تصویر یلقه
بز سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقه
تصویر یقه
گریبان، یخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
((یَ ظِ))
بیداری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقه
تصویر یقه
((یَ قِ))
گریبان، یقه، قسمتی از لباس که در دور گردن قرار می گیرد، یخه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقه
تصویر یقه
گریبان
فرهنگ واژه فارسی سره
جیب، گریبان، یخه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیداری، شب زنده داری، شبگیری
متضاد: نوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقداری، کمی
فرهنگ گویش مازندرانی