یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) : خویش را در خواب کن زین افتکار سر ز زیر خواب در یقظه برآر. مولوی. نام کالانعام کرد آن قوم را زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را. مولوی. ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) : خویش را در خواب کن زین افتکار سر ز زیر خواب در یقظه برآر. مولوی. نام کالانعام کرد آن قوم را زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را. مولوی. ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
گریبان. (برهان). گریبان و یخه. (ناظم الاطباء). گریبان. جیب. قبهالثوب. گریوان. (یادداشت مؤلف) : دستت بود به گردن مقصود همچو جیب مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست. نظام قاری. برای لشکر سرماست قلعۀ جبه که دارد از یقه و جیب گرد خندق و سور. نظام قاری. معاندش چو فراویز رانده اند از آن چو یقّه بازپس افتاد بهر جمع امور. نظام قاری. و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 55، 65، 93، 125، 126، 179، 186، 138 شود. - دست از یقۀ کسی برنداشتن، او را ول نکردن. آزاد نگذاشتن او را. دست از سر او برنداشتن. مزاحم او شدن: هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم می کشیدند و دست از یقه ام برنمی داشتند و چون دستار از هم می ربودند. (دیوان نظام قاری ص 130). - دست به یقه شدن (دست و یقه شدن) ، گریبان همدیگر را گرفتن به قصد منازعه و ستیز. (یادداشت مؤلف) : اگر صد بار با جل سیاه دربان دست و یقه شود یک سر سوزن حجابش دامنگیر نشود. (دیوان نظام قاری ص 148). نمانده تاب مر او را وزین نمطبا برد شویم دست و یقه سال و ماه با صرصر. نظام قاری (دیوان ص 18). - یقه برگردان، کت یا پالتو یا پیراهنی که یقۀ آن پهن است و بر سینه برگردانده می شود. (یادداشت مؤلف). - یقه درانی کردن، گریبان چاک زدن. در تداول عامه، سخت جانب داری و دفاع کردن از کسی یا چیزی. - یقه سرخود، یقه که جداگانه و جدا از قسمت اصلی لباس نباشد. که با دوختن به قسمت اصلی لباس متصل نشده باشد بلکه از خود لباس و دنبالۀ آن باشد. یقه ای که از دنبالۀ خود لباس تعبیه شود. - یقۀ کسی را گرفتن، گریبان او را گرفتن. - ، با خواهش و ابرام انجام کاری را از او خواستن. (از فرهنگ لغات عامیانه). - یقۀ مقلب (بامقلب) ، برگشته. یقه برگردان: یقۀ مقلب که هم مشورۀ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان نظام قاری ص 151). سر بام است گریبان یقۀ بامقلب آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار. نظام قاری (دیوان ص 12). یقۀ مقلب به گوش استاده است دگمه گو با جیب کم کن مشوره. نظام قاری (دیوان ص 25). چون کشد بر دوش بار یقۀ مقلب بگو جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت. نظام قاری (دیوان ص 52). و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 138، 145، 151 شود. - یقه وار، مانند یقه. همچون یقه: ای فلک چند مرا بی سروپا می داری یقه وار از همه رختم به قفا می داری ؟! نظام قاری (دیوان ص 108). ، به طور محکم و مضبوط گرفتن گریبان کسی را. (ناظم الاطباء) (برهان)
گریبان. (برهان). گریبان و یخه. (ناظم الاطباء). گریبان. جیب. قبهالثوب. گریوان. (یادداشت مؤلف) : دستت بود به گردن مقصود همچو جیب مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست. نظام قاری. برای لشکر سرماست قلعۀ جبه که دارد از یقه و جیب گرد خندق و سور. نظام قاری. معاندش چو فراویز رانده اند از آن چو یقّه بازپس افتاد بهر جمع امور. نظام قاری. و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 55، 65، 93، 125، 126، 179، 186، 138 شود. - دست از یقۀ کسی برنداشتن، او را ول نکردن. آزاد نگذاشتن او را. دست از سر او برنداشتن. مزاحم او شدن: هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم می کشیدند و دست از یقه ام برنمی داشتند و چون دستار از هم می ربودند. (دیوان نظام قاری ص 130). - دست به یقه شدن (دست و یقه شدن) ، گریبان همدیگر را گرفتن به قصد منازعه و ستیز. (یادداشت مؤلف) : اگر صد بار با جل سیاه دربان دست و یقه شود یک سر سوزن حجابش دامنگیر نشود. (دیوان نظام قاری ص 148). نمانده تاب مر او را وزین نمطبا برد شویم دست و یقه سال و ماه با صرصر. نظام قاری (دیوان ص 18). - یقه برگردان، کت یا پالتو یا پیراهنی که یقۀ آن پهن است و بر سینه برگردانده می شود. (یادداشت مؤلف). - یقه درانی کردن، گریبان چاک زدن. در تداول عامه، سخت جانب داری و دفاع کردن از کسی یا چیزی. - یقه سرخود، یقه که جداگانه و جدا از قسمت اصلی لباس نباشد. که با دوختن به قسمت اصلی لباس متصل نشده باشد بلکه از خود لباس و دنبالۀ آن باشد. یقه ای که از دنبالۀ خود لباس تعبیه شود. - یقۀ کسی را گرفتن، گریبان او را گرفتن. - ، با خواهش و ابرام انجام کاری را از او خواستن. (از فرهنگ لغات عامیانه). - یقۀ مقلب (بامقلب) ، برگشته. یقه برگردان: یقۀ مقلب که هم مشورۀ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان نظام قاری ص 151). سر بام است گریبان یقۀ بامقلب آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار. نظام قاری (دیوان ص 12). یقۀ مقلب به گوش استاده است دگمه گو با جیب کم کن مشوره. نظام قاری (دیوان ص 25). چون کشد بر دوش بار یقۀ مقلب بگو جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت. نظام قاری (دیوان ص 52). و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 138، 145، 151 شود. - یقه وار، مانند یقه. همچون یقه: ای فلک چند مرا بی سروپا می داری یقه وار از همه رختم به قفا می داری ؟! نظام قاری (دیوان ص 108). ، به طور محکم و مضبوط گرفتن گریبان کسی را. (ناظم الاطباء) (برهان)
آواز کودک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا آواز که بدان طفلان را ترسانند یا از چیزی بازدارند آنها را. رجوع به ققّه شود، گویند: وقعفی ققه، به معنی در بد تدبیر افتاد. (منتهی الارب)
آواز کودک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا آواز که بدان طفلان را ترسانند یا از چیزی بازدارند آنها را. رجوع به قَقّه شود، گویند: وقعفی ققه، به معنی در بد تدبیر افتاد. (منتهی الارب)
درختی است مانند زردآلو و آن را به عربی خاماء اقطی گویند و میوۀ آن را بل خوانند و در مسهلات بکاربرند. (برهان) (آنندراج) ، دارویی که اقطی نیز گویند. (ناظم الاطباء). یذقه. و رجوع به اقطی شود
درختی است مانند زردآلو و آن را به عربی خاماء اقطی گویند و میوۀ آن را بل خوانند و در مسهلات بکاربرند. (برهان) (آنندراج) ، دارویی که اَقطی نیز گویند. (ناظم الاطباء). یذقه. و رجوع به اقطی شود
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم. - بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم. - بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)