جدول جو
جدول جو

معنی یقظی - جستجوی لغت در جدول جو

یقظی(یَ ظا)
امراءه یقظی، زن بیدار و هشیار. ج، یقاظی ̍. (ناظم الاطباء). تأنیث یقظان. (منتهی الارب). زن بیدار و هشیار. (آنندراج). و رجوع به یقظان و یقظ شود
لغت نامه دهخدا
یقظی
بیدار، هوشیار: زن
تصویری از یقظی
تصویر یقظی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یقظت
تصویر یقظت
بیداری، بیدار بودن، هوشیار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ قَ ظَ)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم.
- بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ ظا)
جمع واژۀ یقظان و یقظی ̍. (ناظم الاطباء). و رجوع به یقظان و یقظی شود. جمع واژۀ یقظان. (منتهی الارب) (دهار) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
یقاظه. (ناظم الاطباء). بیدار شدن. (از منتهی الارب) (دهار). بیدار گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ قُ)
یقظ. مرد بیدار و زیرک و هوشیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به یقظ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ قِ)
بیدار. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (نصاب الصبیان). رجل یقظ، مرد بیدار. ج، ایقاظ. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) ، هوشیار. باهوش. (یادداشت مؤلف). مرد زیرک و هوشیار. (از ناظم الاطباء). هشیار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ ظی ی)
نسبت است به قیظ، بچۀ به تابستان زاده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀ تابستانی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ / ظِ / یَ ظَ / ظِ)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) :
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظه برآر.
مولوی.
نام کالانعام کرد آن قوم را
زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را.
مولوی.
، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
(کُ را)
بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(یَ ظَ)
یقظه. بیداری. رجوع به یقظه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یقظ
تصویر یقظ
بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقاظی
تصویر یقاظی
جمع یقظان، بیداران هوشیاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظت
تصویر یقظت
بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیقظین
تصویر متیقظین
جمع متیقظ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
((یَ ظِ))
بیداری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
بیداری، شب زنده داری، شبگیری
متضاد: نوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد