جدول جو
جدول جو

معنی یقظت - جستجوی لغت در جدول جو

یقظت
بیداری، بیدار بودن، هوشیار بودن
تصویری از یقظت
تصویر یقظت
فرهنگ فارسی عمید
یقظت
(یَ ظَ)
یقظه. بیداری. رجوع به یقظه شود
لغت نامه دهخدا
یقظت
بیداری
تصویری از یقظت
تصویر یقظت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ ظا)
امراءه یقظی، زن بیدار و هشیار. ج، یقاظی ̍. (ناظم الاطباء). تأنیث یقظان. (منتهی الارب). زن بیدار و هشیار. (آنندراج). و رجوع به یقظان و یقظ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ / ظِ / یَ ظَ / ظِ)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) :
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظه برآر.
مولوی.
نام کالانعام کرد آن قوم را
زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را.
مولوی.
، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم.
- بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ را)
بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(یَ قِ)
بیدار. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (نصاب الصبیان). رجل یقظ، مرد بیدار. ج، ایقاظ. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) ، هوشیار. باهوش. (یادداشت مؤلف). مرد زیرک و هوشیار. (از ناظم الاطباء). هشیار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ قُ)
یقظ. مرد بیدار و زیرک و هوشیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به یقظ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
یقاظه. (ناظم الاطباء). بیدار شدن. (از منتهی الارب) (دهار). بیدار گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظی
تصویر یقظی
بیدار، هوشیار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظ
تصویر یقظ
بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
((یَ ظِ))
بیداری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
بیداری، شب زنده داری، شبگیری
متضاد: نوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد