بیدار و هوشیار بودن وبیدار شدن از خواب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بیدار شدن و بیداری. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه). در امکان نیاید که دو تن با یکدیگر دوستی دارند... چندان... تیقظ نگاه توان داشت که سهوی نرود. (کلیله و دمنه). باید که امشب در تیقظ و حراست زیادت کنی. (سندبادنامه ص 86). صواب آن دانم که صحبت من فرونگذاری و خود رادر معرض خطر نیاری و از جادۀ تنبه و تیقظ زآنسوتر نشوی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153). عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستد و چشم بصیرت و احتراس او از معاقرت چند کاس در سکرت غفلت مانده تا خود را در ورطۀ غرور و خطر انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاًص 243).... روی به نصر آورد و به شرایط تحفظ و تیقظ قیام ننمود و از دقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 268). و از حزم و تیقظ بران، که آن جماعت نیز در ترقب و تحفظ باشند. (جهانگشای جوینی). شرایط تثبت و تدبر تقدیم یافت و وظایف تیقظ و تحفظ به اقامت پیوست. (جامع التواریخ رشیدی)
بیدار و هوشیار بودن وبیدار شدن از خواب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بیدار شدن و بیداری. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه). در امکان نیاید که دو تن با یکدیگر دوستی دارند... چندان... تیقظ نگاه توان داشت که سهوی نرود. (کلیله و دمنه). باید که امشب در تیقظ و حراست زیادت کنی. (سندبادنامه ص 86). صواب آن دانم که صحبت من فرونگذاری و خود رادر معرض خطر نیاری و از جادۀ تنبه و تیقظ زآنسوتر نشوی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153). عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستد و چشم بصیرت و احتراس او از معاقرت چند کاس در سکرت غفلت مانده تا خود را در ورطۀ غرور و خطر انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاًص 243).... روی به نصر آورد و به شرایط تحفظ و تیقظ قیام ننمود و از دقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 268). و از حزم و تیقظ بران، که آن جماعت نیز در ترقب و تحفظ باشند. (جهانگشای جوینی). شرایط تثبت و تدبر تقدیم یافت و وظایف تیقظ و تحفظ به اقامت پیوست. (جامع التواریخ رشیدی)
گریبان. (برهان). گریبان و یخه. (ناظم الاطباء). گریبان. جیب. قبهالثوب. گریوان. (یادداشت مؤلف) : دستت بود به گردن مقصود همچو جیب مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست. نظام قاری. برای لشکر سرماست قلعۀ جبه که دارد از یقه و جیب گرد خندق و سور. نظام قاری. معاندش چو فراویز رانده اند از آن چو یقّه بازپس افتاد بهر جمع امور. نظام قاری. و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 55، 65، 93، 125، 126، 179، 186، 138 شود. - دست از یقۀ کسی برنداشتن، او را ول نکردن. آزاد نگذاشتن او را. دست از سر او برنداشتن. مزاحم او شدن: هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم می کشیدند و دست از یقه ام برنمی داشتند و چون دستار از هم می ربودند. (دیوان نظام قاری ص 130). - دست به یقه شدن (دست و یقه شدن) ، گریبان همدیگر را گرفتن به قصد منازعه و ستیز. (یادداشت مؤلف) : اگر صد بار با جل سیاه دربان دست و یقه شود یک سر سوزن حجابش دامنگیر نشود. (دیوان نظام قاری ص 148). نمانده تاب مر او را وزین نمطبا برد شویم دست و یقه سال و ماه با صرصر. نظام قاری (دیوان ص 18). - یقه برگردان، کت یا پالتو یا پیراهنی که یقۀ آن پهن است و بر سینه برگردانده می شود. (یادداشت مؤلف). - یقه درانی کردن، گریبان چاک زدن. در تداول عامه، سخت جانب داری و دفاع کردن از کسی یا چیزی. - یقه سرخود، یقه که جداگانه و جدا از قسمت اصلی لباس نباشد. که با دوختن به قسمت اصلی لباس متصل نشده باشد بلکه از خود لباس و دنبالۀ آن باشد. یقه ای که از دنبالۀ خود لباس تعبیه شود. - یقۀ کسی را گرفتن، گریبان او را گرفتن. - ، با خواهش و ابرام انجام کاری را از او خواستن. (از فرهنگ لغات عامیانه). - یقۀ مقلب (بامقلب) ، برگشته. یقه برگردان: یقۀ مقلب که هم مشورۀ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان نظام قاری ص 151). سر بام است گریبان یقۀ بامقلب آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار. نظام قاری (دیوان ص 12). یقۀ مقلب به گوش استاده است دگمه گو با جیب کم کن مشوره. نظام قاری (دیوان ص 25). چون کشد بر دوش بار یقۀ مقلب بگو جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت. نظام قاری (دیوان ص 52). و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 138، 145، 151 شود. - یقه وار، مانند یقه. همچون یقه: ای فلک چند مرا بی سروپا می داری یقه وار از همه رختم به قفا می داری ؟! نظام قاری (دیوان ص 108). ، به طور محکم و مضبوط گرفتن گریبان کسی را. (ناظم الاطباء) (برهان)
گریبان. (برهان). گریبان و یخه. (ناظم الاطباء). گریبان. جیب. قبهالثوب. گریوان. (یادداشت مؤلف) : دستت بود به گردن مقصود همچو جیب مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست. نظام قاری. برای لشکر سرماست قلعۀ جبه که دارد از یقه و جیب گرد خندق و سور. نظام قاری. معاندش چو فراویز رانده اند از آن چو یقّه بازپس افتاد بهر جمع امور. نظام قاری. و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 55، 65، 93، 125، 126، 179، 186، 138 شود. - دست از یقۀ کسی برنداشتن، او را ول نکردن. آزاد نگذاشتن او را. دست از سر او برنداشتن. مزاحم او شدن: هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم می کشیدند و دست از یقه ام برنمی داشتند و چون دستار از هم می ربودند. (دیوان نظام قاری ص 130). - دست به یقه شدن (دست و یقه شدن) ، گریبان همدیگر را گرفتن به قصد منازعه و ستیز. (یادداشت مؤلف) : اگر صد بار با جل سیاه دربان دست و یقه شود یک سر سوزن حجابش دامنگیر نشود. (دیوان نظام قاری ص 148). نمانده تاب مر او را وزین نمطبا برد شویم دست و یقه سال و ماه با صرصر. نظام قاری (دیوان ص 18). - یقه برگردان، کت یا پالتو یا پیراهنی که یقۀ آن پهن است و بر سینه برگردانده می شود. (یادداشت مؤلف). - یقه درانی کردن، گریبان چاک زدن. در تداول عامه، سخت جانب داری و دفاع کردن از کسی یا چیزی. - یقه سرخود، یقه که جداگانه و جدا از قسمت اصلی لباس نباشد. که با دوختن به قسمت اصلی لباس متصل نشده باشد بلکه از خود لباس و دنبالۀ آن باشد. یقه ای که از دنبالۀ خود لباس تعبیه شود. - یقۀ کسی را گرفتن، گریبان او را گرفتن. - ، با خواهش و ابرام انجام کاری را از او خواستن. (از فرهنگ لغات عامیانه). - یقۀ مقلب (بامقلب) ، برگشته. یقه برگردان: یقۀ مقلب که هم مشورۀ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان نظام قاری ص 151). سر بام است گریبان یقۀ بامقلب آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار. نظام قاری (دیوان ص 12). یقۀ مقلب به گوش استاده است دگمه گو با جیب کم کن مشوره. نظام قاری (دیوان ص 25). چون کشد بر دوش بار یقۀ مقلب بگو جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت. نظام قاری (دیوان ص 52). و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 138، 145، 151 شود. - یقه وار، مانند یقه. همچون یقه: ای فلک چند مرا بی سروپا می داری یقه وار از همه رختم به قفا می داری ؟! نظام قاری (دیوان ص 108). ، به طور محکم و مضبوط گرفتن گریبان کسی را. (ناظم الاطباء) (برهان)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) : خویش را در خواب کن زین افتکار سر ز زیر خواب در یقظه برآر. مولوی. نام کالانعام کرد آن قوم را زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را. مولوی. ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) : خویش را در خواب کن زین افتکار سر ز زیر خواب در یقظه برآر. مولوی. نام کالانعام کرد آن قوم را زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را. مولوی. ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
ثابت و واضح گردیدن کار و به تحقیق رسیدن آن. (ناظم الاطباء) ، ثابت و واضح کردن کار و یقین نمودن بر آن و دانستن آن. (ناظم الاطباء) (غیاث). بی گمان شدن. (دهار)
ثابت و واضح گردیدن کار و به تحقیق رسیدن آن. (ناظم الاطباء) ، ثابت و واضح کردن کار و یقین نمودن بر آن و دانستن آن. (ناظم الاطباء) (غیاث). بی گمان شدن. (دهار)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم. - بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم. - بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)