جدول جو
جدول جو

معنی یقظ - جستجوی لغت در جدول جو

یقظ
(یَ قِ)
بیدار. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (نصاب الصبیان). رجل یقظ، مرد بیدار. ج، ایقاظ. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) ، هوشیار. باهوش. (یادداشت مؤلف). مرد زیرک و هوشیار. (از ناظم الاطباء). هشیار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یقظ
(کَ رَ)
یقاظه. (ناظم الاطباء). بیدار شدن. (از منتهی الارب) (دهار). بیدار گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
یقظ
(یَ قُ)
یقظ. مرد بیدار و زیرک و هوشیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به یقظ شود
لغت نامه دهخدا
یقظ
بیدار
تصویری از یقظ
تصویر یقظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یقه
تصویر یقه
آن بخش از لباس که دور گردن قرار دارد، گریبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیظ
تصویر قیظ
بسیار گرم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یقظت
تصویر یقظت
بیداری، بیدار بودن، هوشیار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیقظ
تصویر تیقظ
بیدار شدن، بیداری، هوشیار شدن، هوشیاری
فرهنگ فارسی عمید
(کُ را)
بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است نزدیک مکه در چهارمیلی سوق نخله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیدار و هوشیار بودن وبیدار شدن از خواب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بیدار شدن و بیداری. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه). در امکان نیاید که دو تن با یکدیگر دوستی دارند... چندان... تیقظ نگاه توان داشت که سهوی نرود. (کلیله و دمنه). باید که امشب در تیقظ و حراست زیادت کنی. (سندبادنامه ص 86). صواب آن دانم که صحبت من فرونگذاری و خود رادر معرض خطر نیاری و از جادۀ تنبه و تیقظ زآنسوتر نشوی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153). عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستد و چشم بصیرت و احتراس او از معاقرت چند کاس در سکرت غفلت مانده تا خود را در ورطۀ غرور و خطر انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاًص 243).... روی به نصر آورد و به شرایط تحفظ و تیقظ قیام ننمود و از دقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 268). و از حزم و تیقظ بران، که آن جماعت نیز در ترقب و تحفظ باشند. (جهانگشای جوینی). شرایط تثبت و تدبر تقدیم یافت و وظایف تیقظ و تحفظ به اقامت پیوست. (جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ / قِ)
گریبان. (برهان). گریبان و یخه. (ناظم الاطباء). گریبان. جیب. قبهالثوب. گریوان. (یادداشت مؤلف) :
دستت بود به گردن مقصود همچو جیب
مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست.
نظام قاری.
برای لشکر سرماست قلعۀ جبه
که دارد از یقه و جیب گرد خندق و سور.
نظام قاری.
معاندش چو فراویز رانده اند از آن
چو یقّه بازپس افتاد بهر جمع امور.
نظام قاری.
و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 55، 65، 93، 125، 126، 179، 186، 138 شود.
- دست از یقۀ کسی برنداشتن، او را ول نکردن. آزاد نگذاشتن او را. دست از سر او برنداشتن. مزاحم او شدن: هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم می کشیدند و دست از یقه ام برنمی داشتند و چون دستار از هم می ربودند. (دیوان نظام قاری ص 130).
- دست به یقه شدن (دست و یقه شدن) ، گریبان همدیگر را گرفتن به قصد منازعه و ستیز. (یادداشت مؤلف) : اگر صد بار با جل سیاه دربان دست و یقه شود یک سر سوزن حجابش دامنگیر نشود. (دیوان نظام قاری ص 148).
نمانده تاب مر او را وزین نمطبا برد
شویم دست و یقه سال و ماه با صرصر.
نظام قاری (دیوان ص 18).
- یقه برگردان، کت یا پالتو یا پیراهنی که یقۀ آن پهن است و بر سینه برگردانده می شود. (یادداشت مؤلف).
- یقه درانی کردن، گریبان چاک زدن. در تداول عامه، سخت جانب داری و دفاع کردن از کسی یا چیزی.
- یقه سرخود، یقه که جداگانه و جدا از قسمت اصلی لباس نباشد. که با دوختن به قسمت اصلی لباس متصل نشده باشد بلکه از خود لباس و دنبالۀ آن باشد. یقه ای که از دنبالۀ خود لباس تعبیه شود.
- یقۀ کسی را گرفتن، گریبان او را گرفتن.
- ، با خواهش و ابرام انجام کاری را از او خواستن. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- یقۀ مقلب (بامقلب) ، برگشته. یقه برگردان: یقۀ مقلب که هم مشورۀ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان نظام قاری ص 151).
سر بام است گریبان یقۀ بامقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
یقۀ مقلب به گوش استاده است
دگمه گو با جیب کم کن مشوره.
نظام قاری (دیوان ص 25).
چون کشد بر دوش بار یقۀ مقلب بگو
جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت.
نظام قاری (دیوان ص 52).
و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 138، 145، 151 شود.
- یقه وار، مانند یقه. همچون یقه:
ای فلک چند مرا بی سروپا می داری
یقه وار از همه رختم به قفا می داری ؟!
نظام قاری (دیوان ص 108).
، به طور محکم و مضبوط گرفتن گریبان کسی را. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یَ قِ)
رجل یقن بالشی ٔ، مرد آزمند و حریص به آن چیز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(یَ ظَ)
یقظه. بیداری. رجوع به یقظه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ / قِ)
ابیض یقق، نیک سپید. ج، یقائق. (از منتهی الارب) (از آنندراج). سخت سپید. (دهار). سفیدی سخت سفید. (مهذب الاسماء). ثعالبی ذیل اقسام رنگها آرد: فی ترتیب البیاض: ابیض. ثم یقق. ثم لهق... (فقه اللغه ص 40). و ذیل اشباع و تأکیدآرد: ابیض یقق. (ص 46) : و یشاهد ایضاً فی الحلزونات المضاهیه فی القدر للانمله البیاض الیقق و السواد الحالک. (الجماهر بیرونی ص 155). فانا نأخذ من الابیض الیقق ثم یشرب حمره یسیره. (الجماهر ص 50)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ / ظِ / یَ ظَ / ظِ)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) :
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظه برآر.
مولوی.
نام کالانعام کرد آن قوم را
زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را.
مولوی.
، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
(یَ ظا)
امراءه یقظی، زن بیدار و هشیار. ج، یقاظی ̍. (ناظم الاطباء). تأنیث یقظان. (منتهی الارب). زن بیدار و هشیار. (آنندراج). و رجوع به یقظان و یقظ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ / قُ / قِ)
رجل یقن،مردی که هرچه بشنود یقین نماید. (ناظم الاطباء). بی گمان. (غیاث) ، به تحقیق داننده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ)
بی گمانی و بی شکی و یقین. (ناظم الاطباء). بی گمانی. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ)
ابن سام بن نوح. نواسۀ نوح نبی است و بعضی گفته اند نام او با فاء است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ثابت و واضح گردیدن کار و به تحقیق رسیدن آن. (ناظم الاطباء) ، ثابت و واضح کردن کار و یقین نمودن بر آن و دانستن آن. (ناظم الاطباء) (غیاث). بی گمان شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم.
- بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یقه
تصویر یقه
گریبان، یخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقا
تصویر یقا
ترکی گریپان گریبان نوژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیظ
تصویر قیظ
گرمای تابستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیقظ
تصویر تیقظ
بیدار کردن، بیدار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظی
تصویر یقظی
بیدار، هوشیار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظت
تصویر یقظت
بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقه
تصویر یقه
((یَ قِ))
گریبان، یقه، قسمتی از لباس که در دور گردن قرار می گیرد، یخه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
((یَ ظِ))
بیداری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیقظ
تصویر تیقظ
((تَ یَ قُّ))
بیدار شدن از خواب، هوشیار گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقه
تصویر یقه
گریبان
فرهنگ واژه فارسی سره
بیداری، هشیاری، بیدار شدن، هشیار بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیداری، شب زنده داری، شبگیری
متضاد: نوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد