جدول جو
جدول جو

معنی یفتل - جستجوی لغت در جدول جو

یفتل
(یَ)
شهری است به طخارستان. (منتهی الارب) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ ءَزْ زُ)
تافته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
برآمدگی و سختگی آرنج شتر، یا دوری میان آرنج و پهلوی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
آب صافی که بوی و رنگ و مزۀ آن برگشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ عَ)
تأثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست. (یادداشت مؤلف). مقابل انفعال یا ان ینفعل. هرچیزی که در چیزی دیگر تأثیر کند حالت مؤثریت شی ٔ را فعل، و متأثریت شی ٔ دیگر را انفعال یا ان ینفعل می نامند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ص 47) ، می کند. انجام می دهد.
- یفعل ما یشاء، هرچه خواهد کند: یفعل اﷲ ما یشاء و یحکم ما یرید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 639).
تا دلیل قوت است و تا نشان قدرت است
یفعل اﷲ ما یشاء و یحکم اﷲ ما یرید.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
منسوب است به یفتل که شهری است در طخارستان. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
گیاهی که سه برگه نیز گویند وسمن گل آن است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تَ)
تافته. (مهذب الاسماء). تافته شده. (آنندراج). سخت تافته شده. (ناظم الاطباء) : ذبال مفتل، پلیتۀ سخت تافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
ابونصر بن ابی الفتوح یفتلی. از فرمانروایان خراسان بود. اخباری از او و از جنگ با قراتکین که در نواحی بلخ رخ داده روایت شده است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آرنج برآمده و سخت یا دور از پهلوی. (آنندراج) : مرفق افتل، آرنج برآمده یا سخت یا دور از پهلو. قوم افتل، ای بین الفتل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(یَ)
پیرمرد ناتوان و ضعیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تاثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتل
تصویر مفتل
دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتل
تصویر تفتل
تافتگی تفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتل
تصویر افتل
آرنج برآمده نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتل
تصویر فتل
تافتن تابیدن، روی گرداندن، بر گرداندن تافتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتل
تصویر فتل
((فَ))
تافتن چیزی را
فرهنگ فارسی معین
هرچیز خیس و باد کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشته از آب، آبدار و خیس
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوانه، کم خرد
فرهنگ گویش مازندرانی