جدول جو
جدول جو

معنی یغنوی - جستجوی لغت در جدول جو

یغنوی
(یَ نَ)
منسوب است به یغنی و آن دهی است از دههای نخشب. (از لباب الانساب). از مردم دیه یغنی به حوالی نخشب. (یادداشت مؤلف) :
ای دیو ابوالمظفر خردزد یغنوی
یک شب به نخشب اندر بی فتنه نغنوی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
یغنوی
(یَ نَ)
ابراهیم بن محفوظبن علی بن اسرافیل بن لیث. مردی ادیب و محدث بود. از ابوبکر بن محمد بن احمد بن خنب و جز او حدیث شنید. او درسال 420 هجری قمری زنده بوده است. (از لباب الانساب). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یغلوی
تصویر یغلوی
یغلا، تابۀ کوچک دسته دار، روغن داغ کن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ لَ)
یغلو. یغلا. یغلاوی. تاوه ای که در آن روغن و چیزهای دیگر بریان کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان) :
بغرا بیا که دنبۀ پرواری و بره
در یغلوی درآمد و میل گداز کرد.
بسحاق اطعمه.
، کاسه مانند مسی که در سربازخانه ها سهمیۀ غذای سربازها را بدان ریزند و به آنان دهند. و رجوع به یغلاوی و یقلاوی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
منسوب به غنی بن اعصر، و بقولی یعصر است که نام او منبه بن سعد بن قیس عیلان است، و گروهی به وی منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
زید بن ابی انیسه. وی ثقه بود. مالک و گروهی از همشهریان او از وی روایت دارند. به سال 125 هجری قمری در سن 36سالگی درگذشت. برادر او یحیی بن ابی انیسه در حدیث ضعیف بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
معمر بن عبدالله بن نافعبن نضلۀ غنوی. همو بود که در حجه الوداع موی سر رسول خدا را تراشید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 214)
مرثدبن ابی مزید غنوی. وی در عهد رسول خدا در رجیع با چند تن از صحابه شهید شد. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 239). او پسر کنازبن حصین بن یربوع، مکنی به ابومرثد بود، و ظاهراً در تاریخ گزیده بجای ’ابی مرثد’ بغلطابی مزید آمده است. رجوع به غنوی کنازبن حصین شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
جاحظ در البیان و التبیین (ج 3 ص 176 و 279) مطالبی راجع به دعاء در زندان از او آورده است. رجوع به کتاب مذکور همان صفحات شود
لغت نامه دهخدا
(یَغْ)
قریه ای از نواحی نخشب به ماوراءالنهر. نسبت بدان یغنوی است. (یادداشت مؤلف). قریه ای است از نواحی نخشب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یخنی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غذای پخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به یخنی شود
لغت نامه دهخدا