لازم گرفتن شخص، مال یا منزل خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عماره. رجوع به عماره شود، پرستیدن پروردگار خود را و روزه داشتن، بجا آوردن و خواندن نماز. گویند: عمر رکعتین، یعنی دورکعت نماز خواند، زیارت کردن خانه خدای را، عمره آوردن. (از منتهی الارب)
لازم گرفتن شخص، مال یا منزل خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عَماره. رجوع به عماره شود، پرستیدن پروردگار خود را و روزه داشتن، بجا آوردن و خواندن نماز. گویند: عمر رکعتین، یعنی دورکعت نماز خواند، زیارت کردن خانه خدای را، عمره آوردن. (از منتهی الارب)
آبادان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). آباد و آبادان و مسکون و دارای جمعیت از مردمان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تات شاعر به مدح درگوید شاد بادی و قصر تو معمور. ناصرخسرو. از همت تو فال تو چون بخت تو فرخ وز دولت تو ملک تو چون عمر تو معمور. امیرمعزی. زهی معمار انصاف تو کرده در و دیوار دین و داد معمور. انوری. رئیس مشرق و مغرب ضیاء دین منصور که هست مشرق و مغرب ز عدل او معمور. انوری. هرچه در سلک حل و عقد کشد کلکت آن عالمی بدو معمور. انوری. ز تو خالی مبادا صدر منصب مبارک بر تو این ایوان معمور. جمال الدین اصفهانی. خراسانی آبادان و ولایتی معمور بر دست او خراب شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358). از بلاد معمور و دیار مشهور دور دست افتاده بود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 420). اعداء دولت مقهور و سپاه مطیع و رعایا خشنود و بلاد معمور. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 29). عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانه ویران نشست. عطار. دل و کشورت جمع و معمور باد. (بوستان). می رفت خیال تو زچشم من و می گفت هیهات از این گوشه که معمور نمانده ست. حافظ. ، رفیع. عالی. آراسته: هم اندرین سخنانم من و گواه منند مقدمان و بزرگان حضرت معمور. فرخی. چو رایت شه منصور از سپاهان زود بسیج حضرت معمور کرد بر هنجار. ابوحنیفۀ اسکافی. و منزلت خویش نزدیک ما هرچه معمورتر دانی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). ، پر و ممتلی و آکنده. (ناظم الاطباء). انباشته از نقود و زر و سیم: و این مرد را بفرماید تا بازدارند و نزنند و از وی و پسرش خط بستانند به نام خزانۀ معمور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 164). و خطی بداده اند به طوع و رغبت که به خزانۀ معمور سیصد هزار دینار خدمت کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 170). امیر گفت خلیفه را چه باید فرستاد احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را... و نثار به تمامی که روز خطبه کردند وبه خزانۀ معمور است، و خداوند زیادت دیگر چه فرماید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 293) ، عمارت شده و تعمیرشده و بنای نیک آراسته شده و مرمت شده. (ناظم الاطباء) ، جاری و روان. (ناظم الاطباء) ، پررونق. فارغ از دغدغه: ملک همه آفاق گرفتی و گشادی دولت به تو عالی شد و ملت به تو معمور. امیرمعزی
آبادان. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). آباد و آبادان و مسکون و دارای جمعیت از مردمان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تات شاعر به مدح درگوید شاد بادی و قصر تو معمور. ناصرخسرو. از همت تو فال تو چون بخت تو فرخ وز دولت تو ملک تو چون عمر تو معمور. امیرمعزی. زهی معمار انصاف تو کرده در و دیوار دین و داد معمور. انوری. رئیس مشرق و مغرب ضیاء دین منصور که هست مشرق و مغرب ز عدل او معمور. انوری. هرچه در سلک حل و عقد کشد کلکت آن عالمی بدو معمور. انوری. ز تو خالی مبادا صدر منصب مبارک بر تو این ایوان معمور. جمال الدین اصفهانی. خراسانی آبادان و ولایتی معمور بر دست او خراب شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358). از بلاد معمور و دیار مشهور دور دست افتاده بود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 420). اعداء دولت مقهور و سپاه مطیع و رعایا خشنود و بلاد معمور. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 29). عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانه ویران نشست. عطار. دل و کشورت جمع و معمور باد. (بوستان). می رفت خیال تو زچشم من و می گفت هیهات از این گوشه که معمور نمانده ست. حافظ. ، رفیع. عالی. آراسته: هم اندرین سخنانم من و گواه منند مقدمان و بزرگان حضرت معمور. فرخی. چو رایت شه منصور از سپاهان زود بسیج حضرت معمور کرد بر هنجار. ابوحنیفۀ اسکافی. و منزلت خویش نزدیک ما هرچه معمورتر دانی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). ، پر و ممتلی و آکنده. (ناظم الاطباء). انباشته از نقود و زر و سیم: و این مرد را بفرماید تا بازدارند و نزنند و از وی و پسرش خط بستانند به نام خزانۀ معمور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 164). و خطی بداده اند به طوع و رغبت که به خزانۀ معمور سیصد هزار دینار خدمت کنند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 170). امیر گفت خلیفه را چه باید فرستاد احمد گفت بیست هزار من نیل رسم رفته است خاصه را... و نثار به تمامی که روز خطبه کردند وبه خزانۀ معمور است، و خداوند زیادت دیگر چه فرماید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 293) ، عمارت شده و تعمیرشده و بنای نیک آراسته شده و مرمت شده. (ناظم الاطباء) ، جاری و روان. (ناظم الاطباء) ، پررونق. فارغ از دغدغه: ملک همه آفاق گرفتی و گشادی دولت به تو عالی شد و ملت به تو معمور. امیرمعزی